تغامز

معنی کلمه تغامز در لغت نامه دهخدا

تغامز. [ ت َ م ُ ] ( ع مص ) یکدیگر را به چشم اشارت کردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با یکدیگر بچشم اشارت کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). اشاره کردن بعض قوم مر بعض دیگر را با چشمهای خود، یقال : تغامزوا به. ( از اقرب الموارد ). و منه قوله تعالی : و اذا مروا بهم یتغامزون . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تغامز در فرهنگ معین

(تَ مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) چشمک زدن ، غمزه آمدن .

معنی کلمه تغامز در ویکی واژه

چشمک زدن، غمزه آمدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تغامز

و اندر این، جملهٔ مشایخ این طریقت -رَحِمَهُمُ اللّهُ- مجتمع‌اند بر آن که چون بنده از بند مقامات رسته شود و از کدر احوال خالی گردد و از محلّ تلوین و تغییر آزاد شود، و به همه احوال محمود صفت گردد و وی از جملهٔ اوصاف جدا؛ یعنی اندر بند هیچ صفت حمد خود نگردد و مر آن را نبیند و بدان معجب نگردد، حالش از ادراک عقول غایب و روزگارش از تصرّف ظنون منزّه گردد تا حضورش را ذهاب نباشد و وجودش را اسباب نه؛ «لِأَنَّ الصَّفا حضورٌ بِلا ذهابٍ و وجودٌ بلا أسبابٍ.» حاضری بود بی غیبت و واجدی بود بی سبب و علّت؛ زیرا که آن که غیبت بر او صورت گیرد، او حاضر نباشد و آن که سبب علّت وجد وی شود، او واجد نبود و چون بدین درجه برسد، اندر دنیا و عقبی فانی گردد و اندر جوشن انسانیت ربّانی. زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شود و آن‌چه بر خلق دشوارتر بود از حفظ احکام تکلیف، بر او آسان گردد؛ چنان‌که حارثه به نزدیک پیغامبر -علیه السّلام- آمد. رسول وی را گفت -علیه السّلام-: «کَیْفَ أصبَحْتَ، یا حارِثَةُ؟» قالَ: «أصبحتُ مؤمناً حقّاً». فقالَ -علیه السّلام-: «أُنظُرْ ما تقولُ یا حارثةُ. إنَّ لِکلِّ حقٍّ حقیقةٌ. فما حقیقةُ إِیمانِک؟» فقال: «عَزَلْتُ نَفْسي عَنِ الدّنیا، فاسْتَوَی عندي حَجَرُها و ذَهَبُها و فَضَّتُها و مَدَرُها. فَأَسْهَرْتُ لَیلِي و أَظمَأْتُ نهاري حتّی صِرتُ کَأَنّي أَنظُرُ إلی عرش ربّی بارزاً و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أَهلِ الجَنّةِ یَتَزاوَرونَ فیها و کَأَنّي أَنظُرُ إلی أهلِ النّارِ یَتَغاورونَ فیها (و فی روایةٍ: یتغامزُونَ فیها).»: «بامداد پگاه چگونه کردی، یا حارثه؟» گفت: «بامداد کردم، و من مؤمنی‌‌ام حقّا.» پیغامبر گفت -علیه السّلام-: «نیک نگاه کن، یا حارثه تا چه می‌گویی که هر حقّی را حقیقتی و برهانی بود. برهان این گفتار تو چیست؟» گفت: «آن که تن را از دنیا بگسستم و نشان این، آن است که زر و سنگ و سیم و کلوخ آن به نزدیک من یکسان شد. و چون از دنیا گسسته شدم، به عقبی پیوسته شدم تا بهشت را می‌بینم و دوزخ و عرش را.» گفت:«عَرَفْتَ فالْزَم. شناختی یا حارثه، ملازمت کن بر این؛ که جز این نیست.» و صوفی نامی است مر کاملان ولایت را، و محقّقان اولیا را بدین نام خوانده‌اند. و یکی از مشایخ گوید -رحمة اللّه علیه-: «مَنْ صافاهُ الحبُّ فهو صافٍ، و منْ صافاهُ الحبیبُ فهو صوفیّ.»
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ‌ یعنی المؤمنین بالکفّار یتغامزون. الغمز الاشارة بالجفن و الحاجب، ای یشیرون الیهم بالاعین استهزاء و یقولون: تأمّلوا هذا الرّقیع اتبع محمدا و ترک ملاذّه لجنّة لا تکون ابدا.