تعلیم دادن

معنی کلمه تعلیم دادن در لغت نامه دهخدا

تعلیم دادن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) آموزانیدن. بیاگاهانیدن. آموختن چیزی بکسی :
تشریف ضربت او ارواح وحشیان را
تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش.خاقانی.خری را ابلهی تعلیم میداد.( گلستان ).نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم
اگر نباشد در بزم آن نگار سپند.صائب ( از آنندراج ).تعلیم ناز چند دهی چشم مست را
دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت.اختری یزدی ( ایضاً ).کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی
آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد.سنجرکاشی ( ایضاً ).

معنی کلمه تعلیم دادن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) آموختن یاد دادن .

معنی کلمه تعلیم دادن در ویکی واژه

addestrare
istruire

جملاتی از کاربرد کلمه تعلیم دادن

به طفل تخته تعلیم دادن استاد اشاره ای است که آماده باش طوفان را
آورده‌اند که مرد معلمى از شهر خود بیرون آمده بود و روى بصحرا و قراء نمود که شاید تحصیل و کسب معاشى کند، الحاصل بچندین قریه و آبادى وارد شد و از هیچ جا گشادى و فتوحى ندید، در این حالت فکر میکرد و میرفت تا اینکه بده و قریه‌یى رسید و در آنجا جمعى از کدخدایان و ریش سفیدان را دید که اجتماع دارند و صحبت میکنند، آن معلم با خود گفت که در اینجا فکرى توان یافت و حیله‌یى توان ساخت، کمى پیش آمد و بر آن جماعت سلام کرد و بنیاد تعریف و توصیف نمود و گفت: الحمد اللّه که خداى تبارک و تعالى چنین موضعى با صفا و خوش آب و هوا را بشما عطا و ارزانى فرموده و فضاى سما را در این نقطه بواسطه‌ى وجود و بودن نفوس صالحه نسبت باهل دهات دیگر تفضیل نموده است. اى کدخدایان! من این قریه را چنان یافتم که میباید میوه‌ى آن بسیار رنکین و شیرین بوده باشد!. گفتند: بلى چنین است. پس از آن معلم گفت که اگر این کوه در برابر ده واقع نمى‌شد البته میوه و حاصل این موضع رنگین‌تر و خوش‌بوتر میشد و عجب مى‌دارم از شماها که چرا این کوه را از پیش بر نمیدارید؟!. و آن جماعت را چنان تحریک کرد که مگر کوه را از پیش مى‌توان برداشت. پس بآن مرد گفتند که چگونه کوه را مى‌توان از پیش برداشت و اگر تو در این باب تدبیرى بخاطرت میرسد بیان کن تا در سعى و اجراى آن بکوشیم. آن معلم گفت: بنده چند روزى در خدمت شماها خواهم بود زیرا بنده مدتى است که مسافرم، و موضعى باین خوبى و با صفائى و خوش هوائى ندیده‌ام و در این موضع مرا فرح و سرورى روى نمود و در دلم افتاده است که از براى شماها این کوه را علاجى نمایم. پس آن جماعت تکلیف ضیافت بآن مرد کردند و هر یک نوبتى از براى ضیافت و مهماندارى او بر خود قرار داده و شروع در مهمانى کردند. از قضا شبى در خانه‌ى مردى مهمانى بود و جمعى با آن مرد صحبت میداشتند، آن مرد با خود گفت که اکنون چند روز شده است که از وعده میگذرد و نزدیک شده است که تو را ببرداشتن کوه تکلیف کنند و بر حسب قول و وعده باید کوه را از براى آنها بردارى، الحال باید فکرى کرد تا چند روز دیگر در این موضع بمانى و معیشت بگذرانى، دیگر باره بخانه‌ى مکر فرو رفت و حیله‌یى بخاطرش رسید و گفت: حیف از شما که در میان خود معلمى ندارید که اطفال شما را تعلیم دهد و همه را صاحب دانش نماید تا باندک زمانى هر یک علیحده نادره‌ى عصر گردند!، پس از شنیدن این گفتار، گفتند که در این موضع کسى نیست و از جاى دیگر هم کسى باین مکان و موضع نیاید و اگر چنانچه شما محبت نموده توجه کنید بناى خیرى گذاشته‌اید. آنمرد دریافت که خوب آنها را خر کرده، پس گفت: بنده را پادشاه امرى فرموده است و من میخواهم که بخدمت پادشاه قیام نمایم. ایشان گفتند که پادشاه چه خدمتى بشما فرموده؟ آنمرد در جواب گفت: کتابى فرموده که شرح نسخه‌یى بر آن نویسم و میگردم که جائى با آب و هوا پیدا نماید تا که اسباب مسرت و نشاط دماغ بهم رسانیده و در آن موضع نشسته و بآن امر قیام نمایم وگرنه از مهربانى و محبت شما بسیار ممنون بوده بجائى نمى‌رفتم. ایشان گفتند که شما خود میفرمائید این موضع بحسب آب و هوا و دلنشینى بینظیر است، ممکن است که در این موضع خدمت پادشاهى را بانجام رسانیده و فرزندان ما را هم تعلیم داده باشید. پس از تکلیف و گفتگوى بسیار در این خصوص، چنان مقرر شد که در هر سنه سه ماه در آن موضع توقف نماید و اطفال ایشان را هم درس بدهد و بعد از آن کوه را در سه سال روزگار بردارد و خرج او را داده و در هر سالى مبلغ شش تومان نقد بعوض حق تعلیم علاوه از اخراجات کار سازى نمایند. پس از این قرار، آن مرد یکدل در آن موضع نشست و شروع در تعلیم دادن اطفال ایشان نمود و در هر هفته توقعات و تواضعات از ایشان طلب مینمود و ایشان هم لاعلاج بامید برداشتن کوه، ناز او را متحمل میشدند و چون مدت سه سال تمام شد، آن مرد مبلغى مال جمع کرده بود، پس از مدت مذکور اهالى قریه همه نزد آن مرد آمده گفتند که اى معلم! بمصداق الوعددین میباید امروز این کوه را از جا بردارى! آن مرد معلم گفت: بلى اکنون ما نیز اطفال شما را تعلیم کرده‌ایم و کتاب پادشاه هم تمام شده و میخواهم که بنزد پادشاه بروم، پس از آن اگر حیات عاریه باقى باشد بخدمت شما میرسم و شما توجه کنید و این وجه را که شرط کرده‌اید بحقیر شفقت کنید تا من هم این کوه را از جهت شما بردارم. پس از این آن مرد زر معینى را آورده بآن مرد دادند و او گفت بروید بخانه هاى خود هر قدر طناب و ریسمان که دارید بیاورید!. ایشان هم رفتند و هر قدر ریسمان و طناب که داشند تمامى آوردند و آن مرد همه را بر یکدیگر گره داده بر دور کوه انداخت چون ریسمان کم و کوتاه بود و بدور کوه نمیرسید باز بیعقلان فرستادند بشهر و ریسمان بسیار خریدند و آوردند بدور کوه انداختند و نشست و پشت بکوه داده گفت: حالا قوت نمائید و کوه را بردارید و بر پشت من گذارید تا برویم و بدور اندازیم!. آن جماعت بیعقل که عدد آنها بقدر سیصد نفر بودند آمده و هر چند قوت نمودند نتوانستند که یکپارچه از کوه بردارند تا چه جائى که کوه را بردارند و بر پشت معلم گذارند. آن مرد گفت: شماها چقدر کاهل و بیکاره‌اید آخر همه یکباره درست قوت کنید تا که این کوه را برداشته و بر پشت من گذارید!. باز هر قدر قوت نمودند آن کوه حرکت نکرد بالاخره بتنگ آمدند و گفتند: اى مرد کم عقل نادان! ما چگونه میتوانیم این کوه را برداریم‌ آن مرد گفت: من بیعقل نیستم، شما بیعقلید زیرا که سیصد نفر جمع شده‌اید و نمیتوانید کوه را بردارید و بدوش من گذارید با وجود این توقع دارید که من تنها بردارم؟!. بعد از شنیدن این قول، آن جماعت باز از بیعقلى تصدیق کردند و گفتند که درست است و راست میگوید چه باید کرد؟. آن مرد معلم گفت: باید صبر و تحمل نمود که تا جمعیتى بیشتر از شما بهم رسد و آنوقت کوه باید صبر و تحمل نمود که تا جمعیتى بیشتر از شما بهم رسد و آنوقت کوه را بردارید و بر پشت من نهید تا ببرم بجاى دیگر نهم. پس مردم آن قریه با معلم قرار کار را چنین قرار دادند! بارى حالا اى موش! خوب و واضح بدان که هر چه بر سر تو آمده و میآید. همه از سبب تکبر و خودسرى و نادانى خودت بوده که بر تو واقع شده والا هرگز آدم شکسته نفس و بردبار ضرر نکرده است و ببلا مبتلا نشده و نمى‌شود بلکه همیشه سالم خواهد بود.
مرا تعلیم دادند آن عزیزان که هم‌چون برگ شو بر خاک ریزان
بکار، از کودکان پیش اوفتادن رموز کارشان تعلیم دادن
تمام حق‌جویان به‌وضوح می‌ببینند که سنن رسولان در کلیساهای سراسر جهان رایج است. ما می‌توانیم اسامی کسانی را که رسولان خودْ به مقام اسقفیِ کلیساها گماشتند و نیز جانشینانِ امروزی‌شان را ذکر کنیم. آنان نه هرگز تعالیم این بدعت‌کاران را تعلیم دادند و نه هرگز چیزی از آن می‌دانستند. اگر فرض را نیز بر این بگذاریم که رسولان از رازهایی پنهان آگاه بودند که معمولاً آن را در خفا به اشخاص «کامل» می‌سپردند، مطمئناً این رازها را به کسانی می‌سپردند که مورد اطمینان‌شان بودند تا بدان حد که رهبری کلیساها را به آنان محول ساختند. زیرا رسولان می‌خواستند که جانشینان‌شان از هر جهت اشخاصی کامل و بی‌عیب باشند.
انیورسیته و فاکولته در ایران نبد یارب کجا تعلیم دادند این گروه دیپلماسی را
تجویدی مشغول تعلیم دادن به خواهر مهستی است، به گمان من اوج صدای این خانم به مراتب بیشتر از مهستی است و به زودی در سراسر ایران مشهور خواهد شد. یکی دو ماه گذشت، شبی که با تجویدی و اسداله ملک و محجوبی در فشم میهمان بودیم بعد از شام تجویدی را زیر سئوال کشیدم.