تعبس

معنی کلمه تعبس در لغت نامه دهخدا

تعبس. [ ت َ ع َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) روی ترش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). ناخوش و ترشروی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تجهم و تقطب. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه تعبس در فرهنگ معین

(تَ عَ بُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ترشروی گردیدن .

معنی کلمه تعبس در فرهنگ عمید

ترش رو شدن.

معنی کلمه تعبس در ویکی واژه

ترشروی گردیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعبس

علی بن اسد چنین گوید: کین جهان سر بسر غم و تعبست
فارغ از عیش در اینروز نشستن عجبست هر کجا عاشق زاریست خلاص از تعبست
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً ای عقوبة یوما «عَبُوساً» ای ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الی الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل‌ نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.