تعاطی

معنی کلمه تعاطی در لغت نامه دهخدا

تعاطی. [ ت َ ] ( ع مص ) بدست گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گرفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تناول. ( اقرب الموارد ). || بناحق گرفتن چیزی را. || همدیگر نبرد کردن در گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بر سر انگشتان پای استاده دست بسوی چیزی دراز کردن. || خوض کردن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دلیری کردن. || مرتکب کاری شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کار نیکو و گزیده کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مأخوذ از عربی ، سپردن بیکدیگر و به همدیگر دادن و عطا کردن. ( ناظم الاطباء ). بیکدیگر دادن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ): تعاطی افکار. تعاطی اقداح.

معنی کلمه تعاطی در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) با هم در امری مشورت کردن .

معنی کلمه تعاطی در فرهنگ عمید

۱. با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن.
۲. به کاری پرداختن.
۳. چیزی به هم دادن، دادوستد کردن.

معنی کلمه تعاطی در فرهنگ فارسی

درامری خوض ومشورت کردن، بکاری پرداختن، دادوستد
۱-( مصدر )با هم درامری خوض و مشورت کردن فرا گرفتن امری را بکاری پرداختن . ۲ - چیزی بیکدیگر دادن سپردن عطاکردن . ۳ - دادوستدکردن . ۴ -( اسم ) فراگیری ( امری ) .۶ - عطا.۷ - داد و ستد . جمع : تعاطیات . یا تعاطی افکار . مبادل. اندیشه ها و مشورت کردن .

معنی کلمه تعاطی در ویکی واژه

با هم در امری مشورت کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعاطی

«قالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ» ای کیف و من این لی غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایة عن الجماع، ای لم یباشرنی زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» ای فاجرة تتعاطی الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا الزوانی و البغاء الزّنا و فی الخبر، البغایا النساء اللاتی ینکحن بغیر ولی.
وَ أَنَّ إِلی‌ رَبِّکَ الْمُنْتَهی‌ ای منتهی الخلق و مصیرهم الیه و هو یجازیهم باعمالهم. و قیل منه ابتداء المنّة و الیه انتهاء الآمال. و قیل معناه اذا انتهی الکلام الی اللَّه فامسکوا و من تعاطی ذلک هلک.
تعاطی الکاس من شان الصبوح فسق بالراح یا ریحان روحی
لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند که: «لم یکن ثم کان» دیگر است و «لم یزل و لا یزال» دیگر. عیسی نابوده دی، بیچاره امروز، نایافته فردا، جوان دی، کهل امروز، پیر فردا، مرده پس فردا چگونه برابر بود با خدای بی‌همتا، معبود یکتا، خدایی را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطی طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده کی بود کرده بکردگار، آفریده بآفریدگار، عیسی نبوده و پس ببوده، و آنکه محتاج طعامی و شرابی و خوابی و قضاء حاجتی گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست.
اسقی شواربه و مادری العلی لما تعاطی شارب الایام
روی انّ النّبی (ص) غرز عودا بین یدیه و آخر الی جنبه و آخر بعده، قال تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّ هذا الانسان و هذا الاجل فیتعاطی الامل فیختلجه الاجل دون ذلک.