تطرق

معنی کلمه تطرق در لغت نامه دهخدا

تطرق. [ ت َ طَرْ رُ ] ( ع مص ) راه کردن و راه یافتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو. || راه خواستن برای امری. ( از اقرب الموارد ). || عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن. || مسافرت نمودن.منشعب شدن و جدا شدن. ( ناظم الاطباء ). || شکسته شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مقابلی و جدایی و بی قراری و مقابلی الفاظ مترادف. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تطرق در فرهنگ معین

(تَ طَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - راهپیمایی کردن . ۲ - راه یافتن .

معنی کلمه تطرق در فرهنگ عمید

راه یافتن، راه پیدا کردن به سوی چیزی یا کسی.

معنی کلمه تطرق در فرهنگ فارسی

( مصدر ) راه جستن راه یافتن .

معنی کلمه تطرق در ویکی واژه

راهپیمایی کردن.
راه یافتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تطرق

لا تطرق فی هواک سل سبیل من جناب الله نحو السلسبیل
هر زمان از ساکنان عرش آید این سروش من تطرق فی طریقه قد اصاب ما اصاب
اما اگر کسی باشد که به ضرورت مرگ متنبه بود و آرزوی بقای ابدی نکند، لکن از غایت امل همت بر درازی عمر به قدر آنچه ممکن باشد مقصور دارد، او را تنبیه باید کرد برانکه هر که در عمر دراز رغبت کند در پیروی رغبت کرده باشد، و لامحاله در حالت پیری نقصان حرارت غریزی و بطلان رطوبت اصلی و ضعف اعضای رئیسه حادث شود، و قلت حرکت و فقدان نشاط و اختلال آلات هضم و سقوط آلات طحن و نقصان قوی چون غاذیه و خدام چهارگانه او به تبعیت لازم آید، و امراض و آلام عبارت از این احوال است و بعلاوه موت احبا و فقد اعزه و تواتر مصائب و تطرق نوائب و فقر و حاجت و دیگر انواع شدت و محنت هم تابع این حالت افتد، و خائف از این جمله در مبدأ امل که به درازی عمر رغبت می نموده است این احوال بوده است که به آرزو می جسته است، و انتظار امثال این مکاره می داشته؛ و چون یقین او حاصل آید که مرگ مفارقت ذات و لب و خلاصه انسان است از بدن مجازی عاریتی که از طبایع اربعه به طریق توزیع فراهم آورده اند، و روزی چند معدود در حباله تصرف او آورده، تا به توسط آن کمال خویش حاصل کند و از مزاحمت مکان و زمان برهد، و به حضرت الهیت که منزل أبرار و دارالقرار اخیار آنست پیوندد و از مرگ و استحالت و فنا ایمن شود، همانا از این حالت زیادت استشعاری به خود راه ندهد و به تعجیل و تأخیری که اتفاق افتد مبالات نکند، و به اکتساب شقاوت و میل به ظلمات برزخ که غایت آن درکات دوزخ و سخط باری، عز اسمه، و منزل فجار و مرجع اشقیا و اشرار باشد راضی نشود، و هو المستعان.
و باید که حافظ صحت نفس را مقرر بود که نعمتهای شریف و ذخایر عظیم و مواهب نامتناهی را محافظت می کند، و کسی که بی بذل اموال و تجشم مشقتها و تکلف مؤونتها به چندین کرامت و نعمت مخصوص شود، پس به اعراض و اغماض و تکاسل و تغافل آن را به باد دهد و عاری و خالی بماند، بحقیقت مغبون و ملوم باشد و از رشد و توفیق بی بهره، و محروم، خاصه که می بیند که طالبان نعمتهای عرضی و خاطبان فواید مجازی چگونه تحمل مشاق سفرهای دور و قطع بیابانهای مخوف و عبره کردن دریاهای مضطرب و تعرض انواع مکروه و اسباب تلف نفس از سباع و قطاع و غیر آن ایثار می کنند، و در اغلب احوال با مقاسات این اهوال خائب و خاسر می مانند، و به ندامات مفرط و حسرات مهلک که مستدعی قطع انفاس و قلع ارواح بود مبتلا می گردند، و اگر بر چیزی از مطالب ظفر می یابند آسیب زوال و انتقال بر عقب است و به بقای آن وثوقی و استظهاری نه، چه مواد آن از امور خارجی و اسباب عرضی فراهم آمده است، و خارجیات از حوادث سلامت نیابد و طوارق زمانه را بدو تطرق بود، و خوف و اشفاقی و تعب نفس و خاطری که در مدت بقا به سبب محافظت طاری شود خود نامتناهی باشد.
نجونا من تطرق حادثات عفو نامن بلیات الزمانی
و چون سخن در محبت می گوییم، و محبت حکمت و خیر داخل می افتد در این مقال، اشارتی بدان نیز از لوازم باشد. گوییم: محبت حکمت و انصراف به امور عقلی و استعمال رایهای الهی به جزو الهی که در انسان موجود است مخصوص باشد، و از آفات که به دیگر محبات متطرق شود محفوظ، نه نمیمت را بدان راهی بود و نه شریر دران مدخلی تواند کرد، چه سبب آن خیر محض بود و خیر محض از ماده و شرور ماده منزه باشد، و مادام که مردم مستعمل اخلاق و فضایل انسانی بود از حقیقت آن خیر ممنوع بود و از سعادت إلهی محجوب، الا آنست که در تحصیل این فضیلت بدان فضایل احتیاج بود، و چون بعد از تحصیل آن فضایل به فضیلت الهی مشغول گردد بحقیقت با ذات خود پرداخته باشد، از مجاهدت طبیعت و آلام آن و مجاهدت نفس و ریاضت قوای او فارغ شده و با ارواح پاکان و فریشتگان مقرب اختلاط یافته، تا چون از وجود فانی به وجود باقی انتقال کند به نعیم ابدی و سرور سرمدی رسد.
و چون معلوم شد که لذت سعادت لذت فعلی است پس چنانکه لذت انفعالی تعلق به اخذ و قبول دارد لذت فعلی را تعلق با عطا و ادا بود، و از اینجا معلوم شود که سعادت مستلزم جود باشد، چه استیفای لذت سعادت در افشای فضیلت و اظهار حکمت بود، چنانکه فرط لذت صاحب خط نیکو در اظهار کتابت، و غایت لذت صاحب الحان در ممارست آلت باشد؛ و از جهت آنکه جود سعید به کریم ترین نفایس و شریفترین رغائب بود، یعنی اکمال غیر، لذت او از همه لذات بیشتر تواند بود. و عجب آنست که این جود را جود حقیقی است، با شرف منزلت و علو مرتبت، خاصیتی است ضد خاصیت جود مجازی، چه اموال و اعراض دنیاوی به بذل ناقص شود و تبذیر دران موجب قلت ذات ید و نیستی ذخایر و خزاین باشد، و در جود حقیقی چندانکه بذل و تبذیر بیشتر افتد نما و زیادت ذخایر بیشتر بود و از نقصان و زوال محفوظ تر ماند، باز آنکه مواد جود مجازی در معرض حرق و غرق و نهب و تسلط اضداد و اعدا و دزدان باشد، و مواد جود حقیقی از تصرف صروف و تطرق آفات و تسلط حساد و اضداد ایمن.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فی سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
و از فضایل این نوع محبت، یعنی محبت اهل خیر با یکدیگر، یکی آنست که نه نقصان بدو متطرق تواند بود، و نه سعایت را در او تأثیری صورت افتد، و نه ملامت را در نوع او مجال مداخلتی باشد، و اشرار را دران حظی و نصیبی نبود؛ و اما محبتی که از جهت منفعت یا لذت افتد اشرار را هم با اشرار و هم با اخیار تواند بود، الا آنکه سریع الانقضاء و الانحلال باشد، از جهت آنکه نافع و لذیذ مطلوب بالعرض باشد نه بالذات؛ و بسیار بود که مستدعی آن محبتها جمعیتی باشد که میان اصحاب آن محبتها اتفاق افتد در مواضعی غریب مانند کشتی و سفرها و غیر آن، و سبب دران مؤانستی بود که در طبیعت مردم مرکوز است، و خود مردم را انسان از آن جهت گفته اند، چنانکه در صناعت ادب ادب مقرر شده است. و کسی که گفته است « و سمیت انسانا لانک ناس » گمان برده است که انسان مشتق از نسیان است و در این گمان مخطی بوده است. و چون انس طبیعی از خواص مردم است و کمال هر چیزی در اظهار خاصیت خود بود، چنانکه به چند موضع تکرار کردیم، پس کمال این نوع نیز در اظهار این خاصیت بود با ابنای نوع خود، چه این خاصیت مبدأ محبتی است که مستدعی تمدن و تألف باشد.