معنی کلمه تضوع در لغت نامه دهخدا تضوع. [ت َ ض َوْ وُ ] ( ع مص ) جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آماده گریستن گشتن کودک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گشادن چوزه هر دو بازو را پیش مادر تا خورش دهد او را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ کردن ضُوَع. ( اقرب الموارد ).
جملاتی از کاربرد کلمه تضوع غداه استعار و احلبة الملک فاعبدوا عراة و عرف المسک لا یتضوع آتت زائرا ما خامر الطیب ثوبها و کالمسک من ارادنها یتضوع