تضجر

معنی کلمه تضجر در لغت نامه دهخدا

تضجر. [ ت َ ض َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) نالیدن و بی قراری کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دلتنگی و بی آرام شدن. ( غیاث اللغات ).

معنی کلمه تضجر در فرهنگ معین

(تَ ضَ جُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) اظهار آزردگی کردن از اندوه .

معنی کلمه تضجر در فرهنگ عمید

اظهار آزردگی و بی قراری کردن از اندوهی یا امری.

معنی کلمه تضجر در ویکی واژه

اظهار آزردگی کردن از اندوه.

جملاتی از کاربرد کلمه تضجر

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ ارض بقضاء ربّک یا محمد و احبس نفسک و قلبک علی ما یحکم به ربّک و لا تضجر بقلبک و لا تجزع بنفسک. وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ یعنی یونس بن متی، لا تعجل کما عجل یونس إِذْ نادی‌ ربّه وَ هُوَ مَکْظُومٌ مملوّ من الغضب مکروب مغموم. قیل: نزلت هذه الآیة یوم احد لمّا انهزم المسلمون و کسر رباعیة النّبی (ص) و قال: کیف یفلح قوم شجّوا نبیّهم و خضبوا وجهه بالدّم و هو یدعوهم الی اللَّه و اراد ان یدعوا علی الّذین قاتلوه فامره اللَّه بالصّبر، و الظّاهر انّها عامة فی جمیع احواله الّتی امر فیها بالصّبر، و المعنی: لا تستعجل بعقوبة قومک کما استعجل یونس فلقی ما لقی فی بطن الحوت حتّی نادی ربّه و هو ممتلی حزنا علی نفسه.