معنی کلمه تشمیر در لغت نامه دهخدا
تشمیر. [ ت َ ] ( ع مص ) جامه فراهم گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). جامه فاهم گرفتن. ( زوزنی ). جامه را فراهم گرفتن. ( دهار ). برداشتن جامه را و برچیدن :شمر الثوب عن ساقه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). دامن بر میان زدن. ( آنندراج ). || درایستادن در. ( تاج المصادر بیهقی ). عزیمت کاری کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || خرامیدن در رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || شتاباندن کسی را در راه رفتن. ( از اقرب الموارد ). || کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کوشیدن در رفتن. ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سبکی و شتابی کردن در کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سبکی کردن در کار. ( از اقرب الموارد ). مجازاً چستی و چالاکی. ( غیاث اللغات ). چست شدن در کاری. ( آنندراج ). || رها کردن کشتی و جز آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کشتی و غیر آن روان کردن. ( آنندراج ). ارسال کشتی و جز آن. ( از اقرب الموارد ). || اراده کردن کاری را. ( از اقرب الموارد ).