تشاکل

معنی کلمه تشاکل در لغت نامه دهخدا

تشاکل. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) با یکدیگر مانیدن. ( زوزنی ). بهم مانیدن. ( دهار ). مشابه شدن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). بهمدیگر مانند شدن. ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). تماثل. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || موافقت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). توافق. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

معنی کلمه تشاکل در فرهنگ معین

(تَ کُ ) [ ع . ] (مص ل . ) مانند هم شدن .

معنی کلمه تشاکل در فرهنگ عمید

هم شکل شدن، مانند هم شدن.

معنی کلمه تشاکل در فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) مانند هم شدن بهم مانستن هم شکل گشتن . ۲-( سم ) همانندی .

معنی کلمه تشاکل در ویکی واژه

مانند هم شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تشاکل

صد هزار شخص در یک تن و نهاد همزاد متفق سال مختلف احوال ز مستوی قد متحد خد با چندین اسباب تشاکل و دواعی تماثل که یکی بیکی نماند و هیچ دو بیکدیگر باز نخواند
گفت: آن عرایس نفایس را حله ای پوش که تقادم اعوام و تواتر ایام آن را خلق نگرداند و آن ابکار افکار را حیله ای ساز که تعاقب ادوار و ترادف لیل و نهار از انتظام حال منتشر و متفرق نتواند کرد. دیباچه او را ترصیع و تجنیس و تشاکل و توازن و اضداد و انداد مطرز و موشح کن و تاج او را به جواهر زواهر خطاب میمون و القاب همایون خداوند عالم، خاقان معظم، رکن الدنیا و الدین- ادام الله ملکه – مرصع و مکلل گردان که تو باغبان سروپیرایی و مشاطه عروس آرایی. به دیده گرد دامن او برفتم و به زبان معذرت گفت:
و در شرح این کلمات گفته اند که جواهر بسیط چون متشاکل باشند و به یکدیگر مشتاق، متألف شوند و میان ایشان توحدی حقیقی حاصل آید و تغایر مرتفع شود، چه تغایر از لوازم مادیات است و مادیات را این صنف تألف، نتواند بود، و اگر شوقی در ایشان حادث شود که به نوعی از تألف میل کنند ملاقات ایشان به نهایات و سطوح بود نه به ذوات و حقایق، و این ملاقات به درجه اتصال نرسد، پس مستدعی انفصال بود.
و چون در مردم جوهری بسیط الهی موجود است که آن را با طبایع دیگر مشاکلتی نیست او را نوعی از لذت تواند بود که آن را با لذات دیگر مشابهتی نبود و محبتی که مقتضای آن لذت بود در غایت افراط بود و شبیه به وله، و آن عشق تام و محبت الهی خوانند، و بعضی متألهان دعوی آن محبت کنند، و حکیم اول در آن معنی از أبرقلیطس باز گفته است که او گوید: چیزهای مختلف را با یکدیگر تشاکل و تألیفی تام نتواند بود، و اما چیزهای متشاکل به یکدیگر مسرور و مشتاق باشند.
رق الزجاج ورقت الخمر فتشابها فتشاکل الامر
شد معتدل این طبع بر آنگونه که در طبع من باز ندانم متضاد از متشاکل
خداوندی که بیافرید از آب ضعیف صورتی لطیف. بنمود صنعتی متین از نطفه مهین. نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون. اعضاء متشاکل، اضداد متماثل.
رقّ الزّجاج و رقَّتِ الخمرُ فتشابها و تشاکل الامرُ
توحید موحد را انصاف توکافیست کاشیا همه یکسان شده از فرط تشاکل
در تقابل به جنّت عقلی از تشاکل به لذّت عقلی