تسلیط

معنی کلمه تسلیط در لغت نامه دهخدا

تسلیط. [ ت َ ] ( ع مص ) برگماشتن. ( زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). برگماشتن کسی را بر کسی. ( آنندراج ). || چیره گردانیدن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || روان کردن حکم و قدرت را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قوت و قهر دادن کسی را بر دیگری. ( از متن اللغة ). قهر و قدرت کسی را بردیگری روان کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

معنی کلمه تسلیط در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) گماشتن ، چیره دست کردن ، مسلط ساختن .

معنی کلمه تسلیط در فرهنگ عمید

۱. مسلط ساختن.
۲. برگماشتن.
۳. حکم و قدرت کسی را بر دیگران روان ساختن.

معنی کلمه تسلیط در فرهنگ فارسی

( مصدر ) گماشتن چیره دست کردن مسلط ساختن .

معنی کلمه تسلیط در ویکی واژه

گماشتن، چیره دست کردن، مسلط ساختن.

جملاتی از کاربرد کلمه تسلیط

(پس گوییم که رسول خدای از عالم مردم، به منزلت مردم باشد از عالم جسم، و مر او را روحی باشد تاییدی علمی که هر که از مردم مر او را طاعت دارد، از آن روح بهره یابد و بدان زنده شود و آن زندگی مر او را به هدایتی باشد که بیابد سوی غرض خدای از آفرینش عالم و مردم. و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: آنچه رسول از خدای بدان مخصوص است روح است، قول خدای است که همی گوید، قوله: (و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صرط مستقیم). و آفرینش گواست بر آنکه این قول آفریدگار است، از بهر آنکه نبات بر طبایع پادشاهی به روح نما یافته است و حیوان بر نبات پادشاهی به روح حسی یافته است و مردم بر نبات و حیوان و طبایع پادشاهی به روح ناطقه یافته است، و چو این ترتیب اندر آفرینش ظاهر است، لازم آید که آن کس که بر مردم پادشاهی یابد – چنانکه پیغامبران (ع) یافتند – به روح الهی یابد که آن روح با روح ناطقه و روح حسی و روح نامی مر او را باشد، چنانکه مردم پادشاهی بر نبات و حیوان و طبایع به روحی یافته است که آن روح با روح حسی و روح نامی مر او را بود، و اندر نوع مردم نیست که مر این ترتیب را بی تعلیم الهی بداند البته. و اما دلیل بر آنکه مردمان بدین روح الهی که آن شخص پیغامبر (ع) است زنده شوند چو مر او را طاعت دارند، قول خدای است که همی گوید، قوله: (یایها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم). و چو طاعت حیوان مردم را تسخیر الهی است تا همی نتوانند که از طاعت مردم بیرون آیند، پیدا آمده است که شخص پیغامبر از عالم نوع مردم به محل نوع مردم است از جملگی عالم جسم. و اگر کسی گوید: از مردمان بسیارند که مر پیغامبران را طاعت نداشته اند، گوییم که از نبات و حیوان نیز بسیار است که مردم بدان نرسیده است، و لیکن آن جانوران کز مردمان گریخته اند و آن نبات ها که به جای های دورند از مسکن های مردم، معزول مانده اند و مخذول گشته، و هر گریخته معزول و مقهور باشد نه قاهر، از بهر آنکه گریختن و معزولی ایشان عجز و ضعف است و عاجز مطیع باشد و قاهر مطاع، و بدانچه نخچیر به کوه بر گریخته است، قوت و قدرت و تسلیط مردم از او برنخاست و نه درختی نیز که بزرگ شده است تا مردم آن را نتوانست شکستن از ملک مردم بیرون شده است. پس آن مردمان که تو همی گمان بری که ایشان مطیع پیغامبران نیستند، چو از مقاومت کردن با اتباع پیغامبران عاجزند، ایشان مطیعند، و نه هر که نماز همی نکند او را قوت پیغامبران است و بدان بر ایشان مهتری راند، چنانکه هر چند که گوسفند همی بار نکشد یا گاو همی کشاورزی نکند، زیر طاعت مردم است هم چو اشتر بارکش و گاو کشاورز که حکم مردم بر آن روان است، پس هم چنین حکم پیغامبران بر نمازناکنان و مدبران خلق روان است و ایشان نیز مطیع اند. پس ثابت کردیم از ترتیب آفرینش مر امامت را و وصایت را و نبوت را، و بیان کردیم که مر پیغامبران را (ع) داده است و به زبان ایشان سخن گفته است و به دست ایشان مر دشمنان خویش را از خلق بکشته است و به خشنودی ایشان از خلق خشنود شده است و به خشم ایشان بر خلق خشم گرفته است خدای. بیش از این چه باشد مر مردم را؟ و بدین معنی همی گوید خدای تعالی، قوله: (و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم). بیان آنچه اندر دعوت هادی امامان حق (ع) مر رسول را (ص) ناطق گفتند و اهل دعوت بر آن برفتند و حجتان اندر کتب خویش مر او را (ع) ناطق یاد کردند، بی آنکه معنی آن ندانستند، یاد کردیم اندر این قول. پس هم چنان که اندر عالم جسم نخست نبات است و آن گه حیوان است و آن گه مردم است و جسم مردم نخست نباتی پدید آید، آن گه حیوانی بدو رسد، آن گه انسانیت اندر او پدید آید، اندر عالم دین نیز مردم نخست باید که مر امام را بشناسد که او را منزلت نبات است، آن گاه از او به شناخت منزلت وصی رسد که مر او را منزلت حیوان است اندر عالم دین، آن گاه از او به شناخت ناطق رسد که مر او را منزلت مردم است اندر عالم دین. این ترتیبی است بر مقتضای آفرینش که بنیاد دین بر آن است.)
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ معناه: و کم من اهل قریة: عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ ای عصت و طغت عمّا امر اللَّه به و ما امر به رسله. قیل: هم قوم عذّبوا بمعصیتهم و تعدّیهم فی الطّلاق. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً ای ناقشناها فی الحساب وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً المعنی: عجلنا لها العذاب فی الدّنیا بالامراض و الاسقام و السّیف و تسلیط الاعداء علیهم. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، ای عذبناها عذابا شدیدا فی الدّنیا و نحاسبها حسابا شدیدا فی القیامة و جاء بلفظ الماضی للتّحقیق کاکثر الفاظ القیامة.
و هر که اعتقاد چنان دارد کز چرائی و چگونگی آفرینش تفحص بباید کردن، آنکس هر نفس ناطقه علم جوی را و نیز بر حیوانات زمینی مسلطست بتسلیط الهی، تا همه را بندگان خویش کر ده است و مردم نیز بدین نفس سزاوار خطاب خدای تعالی شدست. موکل است اعنی نفس سخن گوی. بتوکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود و از مکیفات کآن چونست، و از مقولات که معنی آن چیست، و پرسیدن کودکان از نام چیزهاء گوناگون و رنگارنگ که همی بینند از مادر و پدر که (آن چیست؟) و این بر درستی این قول که گفتیم نفس مردم بر تجسس مجبولست گواه ماست. ولیکن چو کودک خرد و ضعیف باشد بنام گفتن آن چیز که بشنود خرسند شود، و بجوید کاین چیز را فعل چیست و چه کار را شاید، که معنی چیز نام حقیقی او باشد، و نیز این پرسیدن کودکان از نام چیزها دلیلست بر آنک آدم علیه‌السلام نخست بتعلیم الهی بر نام چیزها مطلع شده است، تا فرزندانش همی نخست نام چیزها جویند، چنانک خدای تعالی گفت: قوله (و علم آدم الاسما کلها.) حشویان امت گفتند خدای تعالی نام همه چیزهائی که‌اندر عالم آفریده بود مر آدم را بیاموخت، تا او بدانستن این نامها بر فرشتگان فضل یافت، بدا‌نچ ایشان نام چیزها ندانستند. و این سخن سخت رکیک و بی معنی است، از بهر آنک بدانچ کسی بمثل هلیله بیند و بداند که نام آن هلیله است و دیگری نام آن نداند و گوید نام این هلیله نیست بل این (را) بمثل کلوخ نام است، مر ایشان را بر یکدیگر فضلی نبا‌شد، هر دو ندانند که فعل هلیله چیست، و چه کار را شاید، وزو چند باید خوردن، و چو یکی بداند که فعل او چیست و چه کار را شاید وزو چند باید خوردن و آن دیگر نداند، مر آن دانا را بشناخت فعل هلیله بر آن نادان فضل باشد. اما بنام گفتن چیزها فضل نباشد کسی را بر کسی، از بهر آنک یک چیز را عرب بنامی گوید و ترک بنامی و هند بنامی و رومی بنامی و حبشی بنامی. و معنی فعل آن چیز که این گروهان مر او را بنامهاء مختلف بگویند یکی معنی باشد.
شود وارد بتسلیط و فتوت بدفعش نیست کس را هیچ قدرت
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ ای من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ ای لنری و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ ای بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ حَفِیظٌ.
(و باید که بداند که طاعت آفریدگار عالم بر او که مردم است از این ترتیب واجب است، و این نبشته ی خدای است بر او به خطی که آن تسخیر اوست – سبحانه – مر فرو دینان را و مر مردم را و تملیک و تسلیط اوست مر مردم را بر آن فرودینان تا بداند که برتر از او – که مردم است – آفریدگار اوست که مر او را این قوت داده است که مر آن ترتیب را بدان بشناسد، و طاعت خدای بر او واجب است، چنین که از خط خدای اندر ترتیب آفرینش همی بر خواند. و نیک آمدن مر اجزای طبایع را از طاعت که داشت مر قوت نامیه را که بر او پادشاست، بدانچه با حرکات طبیعی نما یافته است و رنگ و بوی و طعم و شکل و جمال و رونق و رتبت یافت، مردم را دلیل است بر آنکه این معانی مر طبایع را به منزلت ثواب است و مر او را که مردم است از طاعت آفریدگار نیز نیک خواهد آمدن، چنانکه مر طبایع را ازآفریدگار خویش نیک آمد – که آن روح نما است – بدان طاعت که مر او را داشت.)
«و قال موسی» لمّا توعده فرعون بالقتل: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ ای اعتصمت باللّه الذی هو ربی و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایّاکم علیّ ایّها المتکبرون و معنی لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ ای لا یعتقد البعث و الجزاء علی الاعمال فیکون اجرا علی الاساءة، و هذا مثل قوله: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، و مثل قول مریم لجبرئیل لمّا تمثّل لها بشرا: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف.