تسطیر

معنی کلمه تسطیر در لغت نامه دهخدا

تسطیر. [ ت َ ] ( ع مص ) نوشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || فراهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تألیف نمودن. ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). || با هم آوردن چیزی که آنرا اصلی نباشد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تألیف اساطیر. ( المنجد ). چیزهای باطل آوردن.( آنندراج ). سخن های پریشان و بی اصل گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || احادیث شبیه باطل آوردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گفته ها را برای کسی آراستن و زینت دادن. ( از اقرب الموارد ). || برگماشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تسطیر در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خط کشی کردن . ۲ - سطربندی کردن .

معنی کلمه تسطیر در فرهنگ عمید

۱. خط کشی کردن، سطربندی کردن.
۲. نوشتن.
۳. سخن های پریشان و افسانه سر هم کردن.

معنی کلمه تسطیر در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- خط کشی کردن . ۲- سطر بندی کردن . ۳- نوشتن تالیف کردن. جمع : تسطیرات .
برگماشته شدن مسلط شدن بر چیزی و اشرف داشتن و نگهبانی کردن بر آن و متعهد احوال آن شدن

معنی کلمه تسطیر در ویکی واژه

خط کشی کردن.
سطربندی کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تسطیر

باری لابد و ناچار کمر را بستیم وپای کرسی نشستیم و اندازه و مقراض خواستم تعجب کرد که یعنی چه تصرف تازه است بفرد چرا عادت داری؟ گفتم: از این راه که بزوج عادت ندارم. گفت: فرد با قرینه چرا؟ گفتم: فرد بی قرینه خداست. اگر از ذکر او عاقل نشده بودم گرفتار هزار قرینه نمیشدم. بعد از آن عریضه نواب طهماسب میرزا که حکم و فرمان بود و حرف و مطالب داشت دست گرفتم و تمام کردم. کاغذی به میرزا رحیم لازم دانست آن را هم دادم و گفتم دیگر کاری نیست تحصیل تو تمام شد. گفت: استغفرالله باقی داری، باقی نوشتجات را بده؛ انصاف کو و مروت کجاست؟ که نواب شاهزاده خطابی به خط مبارک بفرستند و تو جوابی بدست نامبارک ننویسی؟ گفتم: میرزا بی مروتی کرده زحمت نوشتن داده اند بس نیست که من هم بکنم و تصدیع خواندن بدهم؟ نواب شاهزاده همانان فرض تر زین کار دارد که بیاد این جواب بیفتد و عریضه بیهوده مرا بخواهد و بخواند. گفت: این ها عذر و شوخی است و من محصل و موکل، منفک نشوم الا بادای کل دین. گفتم: مخاریدو زانو بلند کرده و تلافی آن سماجت را باین لجاجت در آوردم که هر کاغذ پنج سطری را عمدا یک شرح کشاف بنافش گذاشتم و من پستا برداشتم و نوشتم و او هی مشغول بچورت و معزول از چوپوق، کلاه بشمع و زنخ بکرسی زد و چندان که من بتحریر و تسطیر افزودم او بر نخیر و نفیر افزود، آن شب هیچ یک از ستاره ه ها خواب نکردند و ملایک آسمان در عذاب بودند تا آخر همه، نوبت باین کاغذه رسید. بیدارش کردم بل هشیارش نمودم که این کاغذ میرزاست و هر چه هست این جاست، برخیز و بشنو که چه مهام و مطالب عرض کرده ام. بیچاره بی تاب و بی خواب، چشمی مالید و گوشی وا کرد و خواندم تا بآنجا که ملایک آسمان است رسید، گفت: این کاغذ نیست بقول آقاعلی ترکیب غریبی است که تا دیدم نقش و طرح بود و چون شنیدم نقض و جرح شد. حالا بیدار شدم فحاشی بوده است نه نقاشی؛ بقول آقا عمر ما عزلک الا هذه السجع غرض از این بسط و شرح هیچ نیست مگر این که میرزا بخوانند و ببینند که سیاهه را میتوان فرستاد یا نه؟ علت دیگر و فکر دور و دراز مکن و مشوش مشو. والسلام