ترهب

معنی کلمه ترهب در لغت نامه دهخدا

ترهب. [ ت َ رَهَْ هَُ ] ( ع مص ) راهب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). راهب گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) :
وان دگر بهر ترهب در کنشت
وان یکی بهر حریصی سوی کشت.مولوی.|| پرستش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعبد کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || وعده بد کردن کسی را و ترسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). توعد. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

معنی کلمه ترهب در فرهنگ معین

(تَ رَ هُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - پارسا شدن ، راهب شدن . ۲ - پرستش .

معنی کلمه ترهب در فرهنگ عمید

۱. راهب شدن.
۲. عبادت کردن، پرستش.

معنی کلمه ترهب در فرهنگ فارسی

راهب شدن، عبادت کردن، پرستش
۱- ( مصدر ) عبادت کردن راهب شدن . ۲- ( مصدر ) ترسانیدن . ۳- ( اسم ) پرستش عبادت .

معنی کلمه ترهب در ویکی واژه

پارسا شدن، راهب شدن.
پرستش.

جملاتی از کاربرد کلمه ترهب

از ترهب نهی کردست آن رسول بدعتی چون در گرفتی ای فضول
مرغ گفتش خواجه در خلوت مه‌ایست دین احمد را ترهب نیک نیست
بهر این کردست منع آن با شکوه از ترهب وز شدن خلوت به کوه
تُرْهِبُونَ ای تخوّفون غایة التخویف به، ای بالاعداد. یعقوب ترهّبون بتشدید خواند. میگوید: باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خدای را و دشمنان خود را می‌ترسانید، آن دشمنان که ایشان را می‌شناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفّار عرب و یهود قریظه، وَ آخَرِینَ ای و ترهبون آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تعلمونهم و قومی دیگر از دشمنان که شما ایشان را می‌ندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد. هم چنان که جایی دیگر گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ.
فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخّار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فی فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذی یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحی فاسجدوا له فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فی رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد للَّه فقال الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ رحمک ربک فلمّا دخل الرّوح فی عینیه نظر الی ثمار الجنّة، فلمّا دخل فی جوفه اشتهی من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فی رجلیه عجلان الی ثمار الجنّة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردی بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردی در صومعه تنها نشستی، و صوف پوشیدی در کفر راه دین طلب میکرد، پس چون اسلام به پیغامبر آمد وی کافر شد. ربّ العالمین او را مثل زد به تشنه‌ای که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظنّ که می‌برد و آنچه می‌بیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد، اعمال کافر همچنین است می‌پندارد که از آن نفغی و فایده‌ای خواهد دید در قیامت، چون بآن رسد هباء منثورا بیند بی‌نفع و بی‌حاصل و آن ظن که می‌برد باطل و امید بی‌حاصل، قال اهل اللغة، الحساب علی ثلاثة معان: احدها المجازاة بمعنی ان یأخذ الرّجل حقه و یعطی غیره حقه، و الثانی الکفایة من قولهم: حسبی ای کفانی و منه قوله: «عَطاءً حِساباً» ای کافیا، و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطی بحساب.
روی عن ابن مسعود قال دخلت علی رسول اللَّه (ص) فقال یا بن مسعود اختلف من کان قبلکم علی اثنتین و سبعین فرقة نجا منها ثلاث و هلک سائرهن: فرقة آذت الملوک و قاتلوهم علی دین عیسی (ع) فاخذوهم فقتلوهم و فرقة لم یکن لهم طاقة بموازاة الملک و لا بان یقیموا بین ظهرانیهم یدعوهم الی دین اللَّه عز و جل و دین عیسی (ع) فساحوا فی البلاد و ترهبوا
و فی الخبر ان عثمان بن مظعون اتی النبی (ص) فقال: ائذن لی فی الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصی، و لا اختصی، ان خصاء امتی الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فی السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتی الجهاد فی سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فی الترهب، فقال: «ان ترهب امتی الجلوس فی المساجد انتظار الصلاة».
سعید مسیب گفت: نزلت فی ابی عامر بن النعمان الراهب الّذی سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فی الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبی (ص): ما هذا الّذی جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
وآن دگر بهر ترهب در کنشت وآن یکی اندر حریصی سوی کشت