معنی کلمه ترك در لغت نامه دهخدا
کسی را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشه خویش رامش برد.فردوسی.بخندید و آنگه بافسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت.فردوسی.که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.فردوسی.میغ چون ترکی آشفته ، که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگرو رخش کمان.( از لغت فرس ص 215 ).کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ
که نه اندر دل وی دوستتری از زر و سیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).چون شراب نیرو گرفتی ترکان این دو سالار را به ترکی ستودندی.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220 ). کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 221 ). و این ترک ابله [طغرل ، حاجب امیر یوسف ] این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 250 ).