تراخی. [ ت َ ] ( ع مص ) تقصیر کردن. ( دهار ). کاهلی و تقصیر نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || درنگی و سستی و درنگ کردن ، یقال : تراخی السماء؛ای ابطأت. ( منتهی الارب ). درنگی و سستی و درنگی کردن : تراخی السماء؛ درنگی کرد آسمان و نبارید. ( ناظم الاطباء ). تأخیر کردن. ( غیاث اللغات ). تأخیر کردن و دیر باریدن باران. ( آنندراج ). تأخر. ( آنندراج ) ( المنجد ). تباطؤ. ( المنجد ). تقاعس. ( اقرب الموارد ): تراخت السماء؛ ای ابطاء المطر. ( المنجد ). || بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری. ( المنجد ) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. ( جهانگشای جوینی ). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. ( جهانگشای جوینی ). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. ( جهانگشای جوینی ). || سستی اسب در تاختن. ( المنجد ). || تباعد. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ( اصطلاح اصول ) واپس انداختن عمل از اول وقت آن ، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). تراخی. [ ت َ ] ( اِخ )قریه ای به بخارا. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ). تراخی. [ ت َ ]( ص نسبی ) منسوب به تراخی. رجوع به ماده قبل شود. تراخی. [ ت َ ] ( اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه سال 350 هَ. ق. درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).
معنی کلمه تراخی در فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) درنگ کردن . ۲ - (اِ. ) درنگ .
معنی کلمه تراخی در فرهنگ عمید
۱. درنگ کردن. ۲. درنگ و سستی.
معنی کلمه تراخی در فرهنگ فارسی
محمد ابن موسی بن حلیم بن عطیه بن عبدالرحمن تراخی بخاری مکنی به ابو عبیدالله از ابی شعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحج. سال ۳۵٠ درگذشت .
معنی کلمه تراخی در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] تراخی به امتداد داشتن زمان انجام عمل گفته می شود. هرگاه ظرف امتثال عملی مانند نماز برحسب زمان امتداد داشته باشد، تأخیر عمل از اوّل وقت امکان امتثال آن تا زمانی که خوف فوت آن نرود جایز است. منبع فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۴۲۸. ...
معنی کلمه تراخی در ویکی واژه
درنگ کردن. درنگ.
جملاتی از کاربرد کلمه تراخی
قوله تعالی: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ای خلقکم فی اصل الانشاء من تراب، لانّکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و اذا کان الاصل ترابا فالفرع کذلک. و قیل تقدیره خلق ایّاکم من تراب فحذف المضاف ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ آدمیّون عقلاء، ناطقون تَنْتَشِرُونَ، تتصرّفون فیما فیه قوام معاشکم، و فیه تقریب ما بین کونه ترابا و بین کونه بشرا علی وجه التعجب و لیس ثمّ لتراخی الزمان انّما هو متعلق بالاخبار و فی بعض الآثار: انّ اللَّه سبحانه لمّا اراد ان یخلق آدم بعث جبرئیل لیأخذ من الارض قبضة، فلمّا نزل الی الارض قالت له الارض: اسئلک بالّذی ارسلک الیّ ان لا تأخذ منّی الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب، فترکها و رجع. فارسل اللَّه سبحانه میکائیل. فقالت له الارض مثل قولها لجبرئیل فرجع و لم یأخذ منها. و کذلک بعث اسرافیل فقالت له مثل ذلک، فرجع و لم یأخذ منها.
نفاذ امر تو و انقیاد چرخ چنان که در نگنجد مابینشان تراخی کی
چون این خبر به سمع کنیزک رسید که سیاست شاهزاده در تاخیر افتاد، از بهر آنکه یکی از وزرا به حضرت شاه رفته است و به فنون مواعظ و صنوف زواجر او را از سیاست در تردد افکنده و در انواع غدر و اصناف مکر زنان حکایت ها گفته که مانع زجر و دافع تعریک شاهزاده شده است، ضجرت و حیرت بر وی استیلا آورد و فکرت و دهشت بر وی غالب شد. با خود گفت: اگر درین کار تاخیر و توانی و تقصیر و تراخی رود و عنان یکران در جولان این میدان، سست گذاشته آید، کار از دست تدارک در گذرد و در پای اهمال و امهال افتد. شاهزاده روز هفتم زبان بگشاید و ترهات و هذیانات من تقریر کند، به هیچ حال مرا امید زندگانی نماند و بر تلخی عیش، دل بباید نهاد، بلکه دل از جان شیرین بر باید گرفت. جنون بر وی غالب شد و سودا بر وی مستولی گشت. خویشتن را پیش تخت شاه افکند و اشک حسرت از دیده می ریخت و خاک ندامت بر فرق سر می بیخت. دم سرد بر می آورد و آتش سینه را فروغ می داد و می گفت:
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر علی هذه الاشیاء.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنی لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، ای یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنی یشکر اللَّه عز و جلّ علی تراخی المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فی الآیة.
بگفتا باید ایام فراخی که ابرو نم نیفتد در تراخی
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنی واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فی وقت واحد لا تراخی فیه.
اما اگر گویند معنی ولی چه باشد گویند دو معنی احتمال کند یکی آنک فعیل بود بمبالغت از فاعل مانند علیم از عالم و قدیر از قادر و این بدان معنی بود که طاعت او پیوسته بود که هیچ تراخی نیفتد و هیچ معصیت نرود از وی، و روا بود که ولی فعیل بود بمعنی مفعول چون قتیل بمعنی مقتول بود بدان معنی که حق تَعالی متولّی او بود و نگاه دار او، از وی طاعت می آید و ویرا خذلان نیافریند که قادر بود بر معصیت و توفیق او دائم دارد که قدرت است بر طاعت چنانک خدای تعالی میگوید و هُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ.
خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند و خداوند مشاهده را معرفتش محو کند و هیچکس زیادة نیارد در بیان تحقیق مشاهدة برآنچه عمروبن عثمان الملکی گفت و بمعنی آنچه او گفت آنست کی انوار تجلّی متواتر بود بر دل وی بی آنک چیزی او را پوشیده کند و بچیزی بریده گردد، چنانک شبی بود تاریک و برق اندر وی متوالی بود کی هیچ فترت و تراخی نیفتد، آن شب اندر تقدیر بروشنائی چون روز بود، دل همچنین بود، چون تجلّی دائم بود او راه همه روز بود و شب از میانه برخیزد. و اندرین معنی گفته اند. شعر: