تذنیب

معنی کلمه تذنیب در لغت نامه دهخدا

تذنیب. [ ت َ ] ( ع مص ) دنبال ساختن. ( تاج المصادر بیهقی ). دنبال کردن. ( زوزنی ). دنباله دار کردن. ( زوزنی ). دنباله دار کردن عمامه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دنباله پیدا کردن چیزی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رها کردن یک سر عمامه و مانند دم ساختن آنرا. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || دُم فروبردن ملخ در زمین برای تخم گذاری. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || بیرون نهادن سوسمار دم خود را درحالی که سر آن در داخل شکاف سنگ باشد. ( از المنجد ). || دم سوسمار گرفتن. ( المنجد ). || پختگی پدید آمدن در خرما از جهت دنبال. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). پدید آمدن پختگی خرمااز سوی دنبال. ( زوزنی ). رطب شدن گرفتن غوره خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نزد شعرا آنست که در لفظی حرفی زیاده کنند تا وزن شعر درست گردد، چون حرف واو در لفظ «سخن » درین شعر:
بودنی بود می بیار کنون
رطل پر کن بگو به پیش سخون.
و این از قبیل الف اشباع است که در آخر بعضی کلمات زیاده کنند، چون لفظ «کاخا» در این بیت :
بسا کاخا که محمودش بنا کرد
که از رفعت همین نامه مرا کرد
کذا فی مجمعالصنایع.( از کشاف اصطلاحات الفنون ).|| قرار دادن چیزی را دنبال چیز دیگر بخاطر مناسبتی که بین آن دو جزء است بی احتیاج بیکی از دو طرف. ( تعریفات جرجانی ).

معنی کلمه تذنیب در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دنباله دار کردن .

معنی کلمه تذنیب در فرهنگ عمید

دنباله دار کردن.

معنی کلمه تذنیب در ویکی واژه

دنباله دار کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تذنیب

مراد این ضعیف بیچاره محمدبن علی‌الرفا از جمع کردن دیباچهٔ این کتاب، و تشبیت و تطویل این اصل، و تذنیب و ترتیب این فصل آن بود، (که چون اثمار اشجار الحدیقة فی‌الحقیقة، در حال حیات خواجهٔ حکیم شیخ‌الطریقه متفرق شده بود، و به دست هرکس بی‌تربیت بیتی چند افتاده، و چندان درّ یتیم در دست مشتی لئیم اسیر گشته، و در غار خواری چون اصحاب رقیم نژند و سقیم مانده، و چندان حور عین نازنین در کلبهٔ اندوه غریب و حیران و ذلیل شده و به دست این و آن در هر مکان سرگردان گشته، و چون یوسف خوب از جوار کنار یعقوب دور افتاده، و به کار و بار نیاز و ناز زلیخا و ملک مصر نرسیده، تا روز رویان شبه مویان، آراسته ظاهران پیراسته باطنان، با زلفهای زره‌نمای مشک‌سای، و رخهای دلربای جان‌فزای، که در هر صباحی از وفاق پدر آب خونی از ایشان می‌چکید، و در هر رواحی از فراق پدر خاک یتیمی از ایشان برمی‌آمد، زیرا که از هجرت پدر در حجر جماعتی افتادند، که آن بیگانگان را بر آن یگانگان نه ولایت شرعی بود، نه عصبیت حقیقی، نه حق خطاب بر ایشان متوجه، دل‌خواهانی که نسب حسب با روح‌القدوس درست دارند در پیگار شیطان بماندند، جواهری که تاج پادشاه را شایست، گردن‌بند مشتی داده شد، شاهانی که بر قصور جاه و عز بودندی در کشور چاه ذل بماندند. نازنینان عالم بقا به آتش حسد سوخته شدند، نجیب‌زادگان اصل و وصل به ثمن بخس فروخته، یزیدزادگان را (با) بایزیدزادگان در من یزید کردند، و از نهاد هریک این آواز برمی‌آمد که شاعر گوید: