تخلیل

معنی کلمه تخلیل در لغت نامه دهخدا

تخلیل. [ ت َ ] ( ع مص ) خلال کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). خلال کردن دندان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || سرکه شدن. ( زوزنی ). سرکه گردیدن عصیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ترش و تباه شدن می و جز آن از اشربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ترش و تباه شدن عصیر. ( المنجد ). || سرکه گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). سرکه ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از المنجد ). || سرکه گردانیدن می را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || غوره خرما را در آفتاب نهادن و سرکه در آن پاشیده در خم کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || انگشتان در میان یکدیگر برآوردن بوقت وضو تا آب در آن رسد. || انگشتان در میان محاسن کردن برای رسانیدن آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || دوکناره گلیم را به میل چوبین یا آهنین بهم دوختن بربدن تا از باد نپرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تخصیص کردن کسی در دعای خود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

معنی کلمه تخلیل در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خلال کردن دندان . ۲ - داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان .

معنی کلمه تخلیل در فرهنگ عمید

۱. (فقه ) فروکردن انگشتان در میان موهای ریش، برای رسیدن آب به موها.
۲. [قدیمی] داخل کردن انگشتان دو دست در میان هم هنگام وضو گرفتن.
۳. [قدیمی] خلال کردن دندان، چیزی از لای دندان درآوردن.
۴. [قدیمی] ترش شدن و فاسد شدن آب انگور، یا سرکه شدن آن.
۵. [قدیمی] سرکه ساختن.

معنی کلمه تخلیل در فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- خلال کردن دندان را.۲- انگشتان در میان یکدیگر بر آوردن بوقت وضو تا آب در آن رسد.یا تخلیل لحیه.از مستحبات وضو و آن انگشتان در میان محاسن کردن است برای رسانیدن آب : (( ناخنان پر ز چربی بن مو بسکه تخلیل لحیه گاه وضو. ) ) (( دهخدا ) ) جمع : تخلیلات .

معنی کلمه تخلیل در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تخلیل به دو معنامی باشد یکی داخل کردن انگشتان درون موها و یکی نگه داشتن شراب برای درست کردن سرکه است .
تخلیل یعنی داخل کردن چیزی درون چیزی دیگر و سرکه درست کردن است.
تخلیل به معنی اول
از مصادیق تخلیل به معنای اوّل تخلیل مو-به داخل کردن انگشتان در میان موها-، تخلیل انگشتان -فرو بردن انگشت ان دو دست درون یکدیگر- و تخلیل دندان -خلال کردن دندانها- می‏باشد که در باب طهارت و اطعمه و اشربه از آن سخن رفته است.
احکام تخلیل
...

معنی کلمه تخلیل در ویکی واژه

خلال کردن دندان.
داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان.

جملاتی از کاربرد کلمه تخلیل

و بعضی دیگر، در وضو وسواس می کنند و اسراف در ریختن آب می نمایند و گاهی مبالغه در تخلیل و تطهیر اعضا را از حد می برند و بسا باشد که این قدر احتیاط را در غسل، که اهم است، نمی کنند بلکه گاه است در نماز و سایر عبادات، که وضو به جهت آنهاست، اصلا احتیاطی به جا نمی آورند، و در مکان نماز و جامه خود که صحت نماز بر حلیت آنها است، مطلقا احتراز نمی کنند.
گفت: بنای تصوّف بر هشت خصلت است اقتدا به هشت پیغمبر، علیهم السّلام: به سخاوت به ابراهیم، و آن چندان بود که پسر فدا کرد؛ و به رضا به اسحاق که وی سر فدا کرد و به ترک جان عزیز خود بگفت؛ و به صبر به ایوب که اندر بلای کرمان صبر کرد؛ و به اشارت به زکریا که خداوند گفت: «اذنادی ربَّهُ نداءً خفیّاً(۳/مریم)»؛ و به غربت به یحیی که اندر وطن خود غریب بودو اندر میان خویشان از ایشان بیگانه؛ و به سیاحت به عیسی که اندر سیاحت خود چنان مجرد بود که جز کاسه‌ای و شانه‌ای نداشت چون بدید که کسی به دو مشت آب می‌خورد کاسه بینداخت و چون بدید که به انگشتان تخلیل می‌کرد شانه بینداخت؛ و به لُبس صوف به موسی که همه جامه‌های وی پشمین بود؛ و به فقر به محمد علیهم السّلام که خدای عزّ و جلّ کلید همه گنجهای روی زمین بدو فرستاد و گفت: «محنت برخود منه و از این گنج‌ها خود را تجمل ساز.» گفت:: «نخواهم. بارخدایا، مرا یک روز سیردار و یک روز گرسنه.»و این اصول اند رمعاملت سخت نیکوست.
پس چون فارغ شد، بر بالایی نشیند روی به قبله و بگوید، «بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذبک رب ان یحضرون» و سه بار هر دو دست بشوید و بگوید، «اللهم انی اسالک الیمن و البرکه و اعوذبک من الشوم و الهلکه» و نیت استباحت نماز کند یا نیت رفع حدث کند و نگاه دارد تا به وقت روی شستن، آنگاه آب در دهن کند سه بار و آب به کام افکند، مگر که روزه دارد و بگوید، «اللهم ارحنی رائحه الجنه و انت عنی راض» پس سه بار روی بشوید و بگوید، «اللهم اعنی علی ذکرک و شکرک و تلاوه کتابک»، آنگاه سه بار آب در بینی کند و بدمد و بگوید، «اللهم بیض وجهی بنورک یوم تبیض وجوه اولیائک» و هر موی که بر روی است، آب به اصل آن رساند، مگر موی محاسنی که بسیار باشد و کثیف بود، آب به روی محاسن فرو گذارد و انگشت در میان موی کند و تخلیل این باشد و هر چه از جانب روی است از سر گوش تا گوشه پیشانی در حد روی باشد و انگشت به گوشه چشم فراز کند تا آنچه در درون گوشه چشم بود از اثر کحل و غیر آن، بیرون آید پس سه بار دست راست بشوید تا میان بازو و هرچند زیر بازو نزدیکتر اولیتر، و بگوید، «اللهم اعطنی کتابی بیمینی و حاسبنی حسابا یسیرا» آنگاه دست چپ همچنین بشوید و انگشتری بجنباند تا آب به زیر وی در شود و بگوید، «اللهم انی اعوذ بک ان تعطینی کتابی بشمالی او من وراء ظهری» پس هر دو دست تر کند و سر انگشتان به هم باز نهد و می برد تا به قفا و آنگاه به جای خویش آورد تا هر دو روی مو تر شود و این یکبار بود، سه بار چنین کند چنان که همه سر مسح کند هر باری و بگوید، «اللهم غشنی برحمتک و انزل علی من برکاتک و اظلنی تحت عرشک یوم لاظل الا ظلک» پس هر دو گوش سه بار مسح کند و انگشت در سوراخ گوش کند و ابهام به پشت گوش فراز آورد و بگوید، «اللهم اجعلنی من الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» پس گردن جمله مسح کند و بگوید، «اللهم فک رقبتی من النار، و اعوذ بک من السلاسل و الاغلال» پس پای راست بشوید سه بار تا میان ساق و میان انگشتان تخلیل کند به انگشت کهین دست چپ از زیر انگشتان و ابتدا به کهین انگشت پای راست کند و ختم به کهین پای چپ و بگوید، «اللهم ثبت قدمی علی الصراط یوم تزل اقدام المنافقین» چون فارغ شود بگوید، «اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین و اجعلنی من عبادک الصالحین».
اگر نه آتش عزم تواش کند تخلیل شود زجرم زمین بسته تر مسام هوا
گویند شبلی رحمة اللّه علیه روزی طهارت کرد به قصد آن که به مسجد اندر آید از هاتفی شنید که: «ظاهر شستی، صفای باطن کجاست؟» گفتا: بازگشتم و همه ملک و میراث بدادم و یک سال جز بدان مقدار جامه که نماز بدان روا بود نپوشیدم آنگاه به نزدیک جنید آمدم. وی گفت، رضی اللّه عنه: «یا بابکر، این سخت سودمند طهارتی بود که کردی. خدای تو را پیوسته طاهر داراد.» گفت: از پس آن هرگز بی طهارت نبود؛ تا حدی که چون از دنبا بخواست رفتن طهارتش را نقض افتاد. اشارت به مریدی کرد که: مرا طهارتی ده. مرید وی را طهارت داد و تخلیل محاسن فراموش کرد. وی رادر آن حال زبان نبود که سخن گفتی. دست آن مرید بگرفت و به محاسن خوداشارت فرمودتا تخلیل کرد.
جعفر نصیر، بکران دینوری را پرسید که وی خدمت شبلی کردی که چه دیدی از شبلی، گفت مرا گفت یک درم مظلمه در گردن من است و هزار درم از صاحبش بصدقه بدادم هیچ چیز بر دل صعبتر از آن نیست پس گفت مرا طهارت ده او را طهارت دادم، تخلیل محاسن او را فراموش کردم، زبانش کار نمی کرد، دست من بگرفت و میان محاسن برآورد و جان بداد. جعفر بگریست و گفت چه توان گفت اندر مردی که تا آخر عمر وی از آداب شریعت یکی ازو فوت نشد.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که او چندین من نمک اندر چشم خویش کرد تا خواب نیاید ویرا، و اگر نیز چیزی نبود از تعظیم شرع نزدیک او مگر آنک بکران دینوری حکایت کرد اندر آخر عمر وی، خود بسیار بود گفت ویرا وضو میدادم تخلیل محاسن فراموش کردم دست من بگرفت و محاسن را خلال کرد.
نقلست که چون وفاتش نزدیک رسید چشمش تیرگی گرفته بود خاکستر خواست و بر سر کرد و چندان بی‌قراری در وی پدید آمد که صفت نتوان کرد گفتند این همه اضطراب چیست گفت: از ابلیسم رشک می‌آمد و آتش غیرت جانم می‌سوزد که من اینجا نشسته او چیزی از آن خود به کس دیگر دهد و ان علیک لعنتی الی یوم الدین آن اضافت لعنت بایلیس نمی‌توانم دید می‌خواهم که مرا بود که اگر لعنت است نه آخر که از آن اوست و نه در اضافات اوست آن ملعون خود قدر آن چه داند چرا عزیزان امت را ارزانی نداشت تا قدم بر تارک عرش نهادند جوهری داند قدر جوهر اگر پادشاه آبگینه یا بلوری بر دست نهد گوهری نماید و اگر تره فروشی جوهری خاتم سازد و در انگشت کند آبگینه نماید و زمانی بیاسود باز در اضطراب آمد گفتند چه بود گفت: دوباد می‌وزد یکی باد لطف ویکی باد قهر بر هر که باد لطف وزد به مقصود رسد و بر هر که باد قهر وزد در حجاب گرفتار آید تا آن بار کرا دریابد اگر مرا باد لطف درخواهد یافت این همه ناکامی و سختی برامید آن بتوانم کشید و اگر بادقهر خواهد دریافت آنچه به من خواهد رسید این سختی در جنب آن هیچ نخواهد بود پس گفت: بر دلم هیچ گران‌تر از آن نیست که یک درم مظلمه دارم و هزار درم بجاء آن بدادم دلم قرار نمی‌گیرد آنگاه گفت: مرا طهارت دهید طهارت دادندنش تخلیل محاسن فراموش کردند بیادشان داد.
نقلست که جنید را دیدند که می‌گفت: یارب فرداء قیامت مرا نابینا انگیز گفتند این چه ادعاست گفت: از آنکه تا کسی راکه ترا بیند او را نباید دید چون وفاتش نزدیک آمد گفت: خوانرا بکشید و سفر بنهید تا به جمجمه دهن خوردن اصحاب جان بدهم چون کار تنگ در آمد گفت: مرا وضو دهید مگر در وضو تخلیل فراموش کردند فرمود تا تخلیل بجای آوردند پس در سجود افتاد و می‌گریست گفتند ای سید طریقت با این طاعت و عبادت که از پیش فرستاده چه وقت سجوداست گفت: هیچ وقت جنید محتاج‌تر ازین ساعت نیست و حالی قرآن خواندن آغاز کرد و می‌خواند مریدی گفت: قرآن می‌خوانی گفت: اولیتر از من بدین که خواهد بود که این ساعت صحیفه عمر من در خواهند نوردید و هفتاد ساله طاعت و عبادت خود را می‌بینم در هوا بیک موی آویخته و بادی برآمده و آنرا می‌جنباید نمی‌دانم که باد قطیعت است یا باد وصلت و بریک جانب صراط و بر یک جانب ملک الموت و قاضی که عدل صفت اوست میل نکند و راهی پیش من نهاده‌اند و نمی‌دانم که مرا به کدام راه خواهند برد پس قرآن ختم کرد و از سورة البقره و هفتاد آیت برخواند و کار تنگ درآمد و گفتند بگوی الله گفت: فراموش نکرده‌ام پس در تسبیح انگشت عقد می‌کرد تا چهار انگشت عقد گرفت و انگشت مسبحه راگذاشت و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و دید فراز کرد و جان بداد غسال بوقت غسل خواست تا آبی به چشم وی رساند هاتفی آواز داد که دست از دیده دوست ما بدار که چشمی که بنام ما بسته شد جز به لقاء ما باز نگردد پس خواست تا انگشت که عقد کرده بود باز کند آواز آمد که انگشتی که بنام عقد شد جز به قرمان ما بازگشاده نگردد و چون جنازه برداشتند کبوتری سفید بر گوشه جنازه نشست هر چند که می‌راندند نمی‌رفت تا آواز داد که خود را و مرا رنجه مدارید که چنگ من بمسمار عشق بر گوشهٔ جنازه دوخته‌اند من از بهر آن نشسته‌ام شمارنج مبرید که امروز قالب او نصیب کروبیان است که اگر غوغاء شما نبودی کالبد او چون باز سفید در هوا با ما پریدی یکی او را بخواب دید گفت: جواب منکر ونکیر چون دادی گفت: چون آن دومقرب از درگاه عزت یا آن هیبت بیامدند و گفتند من ربک من در ایشان نگریستم و خندیدم و گفتم آن روز که پرسنده او بود از من که الست بربکم بودم که جواب دادم که بلی اکنون شما آمده‌اید که خدای تو کیست کسی که جواب سلطان داده باشد از غلام کی اندیشد هم امروز به زبان او می‌گویم الذی خلقنی فهو یهدین به حرمت از پیش من برفتند و گفتند او هنوز در سکر محبت است دیگری به خواب دید گفت: کار خود را چون دیدی گفت: کار غیر از آن بود که ما دانستیم که صد و اند هزار نقطهٔ نبوت سرافکنده و خاموش‌اند ما نیز خاموش شدیم تا کار چگونه شود.