تخاذل

معنی کلمه تخاذل در لغت نامه دهخدا

تخاذل. [ ت َ ذُ ] ( ع مص ) ضعیف شدن. ( زوزنی ). ضعیف شدن پاها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || واپس شدن. ( زوزنی ): و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور و آن در آن مصاف جدی ننموده و راه تخاذل پیش گرفت و این نسبت مدد آن وحشت شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224 ). || فروگذاشتن یکدیگر را و بریدن از یکدیگر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). یکدیگر را فروگذاشتن. ( زوزنی ). || مقیم گردیدن ماده آهو برای بچه خود. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). اقامت وحشیة بخاطر بچه خود. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). اخذال. ( قطر المحیط ).

معنی کلمه تخاذل در فرهنگ معین

(تَ ذُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - سست شدن پا. ۲ - یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن .

معنی کلمه تخاذل در فرهنگ عمید

۱. یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن، از یاری و کمک به یکدیگر خودداری کردن.
۲. سست شدن پا.

معنی کلمه تخاذل در فرهنگ فارسی

( مصدر ) یکدیگر را فرو گذاشتن . جمع : تخاذلات .
ضعیف شدن ضعیف شدن پاها یا واپس شدن یا مقیم گردیدن ماده آهو برای بچه خود .

معنی کلمه تخاذل در ویکی واژه

سست شدن پا.
یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تخاذل

و ان تخاذلنی صبحی فلا و عز فی منعه النفس ما یکفی عن الحول