تحصل
معنی کلمه تحصل در فرهنگ معین
معنی کلمه تحصل در فرهنگ عمید
۲. ثابت و برقرار شدن.
معنی کلمه تحصل در فرهنگ فارسی
معنی کلمه تحصل در ویکی واژه
گرد آمدن.
ثابت گردیدن.
جملاتی از کاربرد کلمه تحصل
قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ ای خلقکم. ابتداء وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ خصّ هذه الثّلاثة بالذّکر لانّ العلوم و المعارف بها تحصل قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ ای تشکرون شکرا قلیلا و ما زیادة، و قیل: اقلّکم الّذی یشکر للَّه سبحانه.
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وی راه نبرد. ازینجا گفتهاند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
تشنگی باید که خیزد تشنه در تحصل آب تا سراب از آب بشناسد سداب از یاسمین
یکی مفهوم عام مصدری که مصنوع قوة فکراست و موجود عالم ذهن و دیگری مابه التحقق اشیاء که مناط تاصل خارج است و ملاک تحصل ساذج.
فرمود که عالَمِ دشمنی تنگ است نسبت به عالم دوستی زیرا از عالمِ دشمنی میگریزند تا به عالم دوستی رسند. و هم عالم دوستی نیز تنگ است نسبت به عالمی که دوستی و دشمنی ازو هست میشود و دوستی و دشمنی و کفر و ایمان موجب دُویست زیرا که کفر انکارست و منکر را کسی میباید که منکر او شود و همچنین مقرّ را کسی میباید که بدو اقرار آرَد؛ پس معلوم شد که یگانگی و بیگانگی موجب دُویست و آن عالم ورایِ کفر و ایمان و دوستی و دشمنیست. و چون دوستی موجب دوی باشد و عالمی هست که آنجا دوی نیست؛ یگانگی محض است چون آنجا رسید از دوی جدا شد پس آن عالَم اوّل که دوی بود و آن عشق است و دوستی به نسبت بدان عالم که این ساعت نقل کرد نازل است و دون. پس آن را نخواهد و دشمن دارد چنانک منصور را چون دوستی حق به نهایت رسید دشمنِ خود شد و خود را نیست گردانید؛ گفت اَنَا الْحَقُّ یعنی من فنا گشتم حق ماند و بس. و این به غایت تواضع است و نهایتِ بندگی است یعنی اوست و بس. دعوی و تکبّر آن باشد که گویی تو خدایی و من بنده پس هستی خود را نیز اثبات کرده باشی پس دوی لازم آید و این نیز که میگویی هُوَالْحَقُّ هم دویست زیرا که تا اَنَا نباشد هو ممکن نشود پس حقّ گفت اَنَا الْحَقُّ چون غیر او موجودی نبود و منصور فنا شده بود آن سخن حق بود. عالم خیال نسبت به عالم مصورّات و محسوسات، فراختر است زیرا جملهٔ مصوّرات از خیال میزاید و عالم خیال نسبت به آن عالمی که خیال ازو هست میشود هم تنگ است. از روی سخن این قدر فهم شود و الّا حقیقت معنی محالست که از لفظ و عبارت معلوم شود. سؤال کرد که «پس عبارت و الفاظ را فایده چیست؟» فرمود که « سخن را فایده آنست که ترا در طلب آرد و تهیّج کند نه آنک مطلوب به سخن حاصل شود و اگر چنین بودی به چندین مجاهده و فنای خود حاجت نبودی» سخن همچنانست که از دور چیزی میبینی جنبده در پی آن میدوی تا او را ببینی نه آنک به واسطهٔ تحرّکِ او، او را ببینی. ناطقهٔ آدمی نیز در باطن همچنین است مهیّج است ترا بر طلبِ آن معنی و اگرچه او را نمیبینی به حقیقت. یکی میگفت: «من چندین تحصل علوم کردم و ضبط معانی کردم هیچ معلوم نشد که در آدمی آن معنی کدامست که باقی خواهد بودن؟ و به آن راه نبردم»
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» علی التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فی العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فی العبودّیة و الذّکر و غیره عطف علی العبد داخل فی الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: ای اولی القوّة فی العبادة و البصیرة فی الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدی النّعمة لانّ اللَّه تعالی انعم علیهم، تقول: ایادیک عندی مشکورة، و الایدی و الایادی النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» ای اولی العلم و العمل فالمراد بالایدی العمل و بالابصار العلم.
او در خانوادهای هندی-انگلیسی به دنیا آمد و در مدرسه چارترهواس و بعد کالج مرتون دانشگاه آکسفورد تحصل کرد. در سال ۱۸۳۶ به پیادهنظام بمبئی پیوست اما به خاطر دانش زبانی که داشت به سرعت شغل سیاسی دریافت کرد. در سال ۱۸۴۳ کتاب قصههای سنجان، یا تاریخ ورود پارسیان به هند را به انگلیسی ترجمه کرد. سپس کتابهای زندگی زرتشت، فرهنگ سندی و مقالههای زیادی برای انجمن آسیایی بمبئی به رشته تحریر در آورد. او به خاطر بیماری مجبور شد به اروپا بازگردد. از این رو به فرانکفورت رفت و زبان آلمانی یاد گرفت. سپس کتاب انقلاب هلند اثر شیلر و کتاب گرامر تطبیقی اثر فرانتس بپ را ترجمه کرد.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ ای منزل هذا الکتاب هو الذی یریکم آیاته الدّالّة علی وحدانیّته و هی السماوات و الارض و الشمس و القمر و النجوم و السحاب و اللیل و النهار و الاشجار و الثمار و الریاح و الفلک الّتی تجری فی البحر بما ینفع الناس، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً ای مطرا یکون به الرزق، هذا کقوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ ای داعیا تدرک باجابتک رحمتی، و کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً ای عنبا تحصل منه الخمر، وَ ما یَتَذَکَّرُ ای لا یتّعظ بالقرآن و ما یتفکّر فی هذه الاشیاء فیوحد اللَّه، إِلَّا مَنْ یُنِیبُ یعنی الّا من یرجع الیه بالطاعة.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» ای علی هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فی نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فی الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذی قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» علی الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّی یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّی یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.