تجوع. [ ت َ ج َوْ وُ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت.مولوی ( مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلا جمع آمد رنجتان زین کربلا.مولوی ( مثنوی ).|| خویشتن را گرسنه داشتن. ( زوزنی ). خود را گرسنه داشتن بقصد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).
معنی کلمه تجوع در فرهنگ معین
(تَ جَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرسنگی کشیدن ، به خود گرسنگی دادن .
معنی کلمه تجوع در فرهنگ عمید
خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن.
معنی کلمه تجوع در دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی لَا تَجُوعَ: که گرسنه نشوی ریشه کلمه: جوع (۵ بار) گرسنگی. نه چاق میکند و نه از گرسنگی بی نیاز مینماید این کلمه چهار بار در کلام اللّه مجید آمده است و یکبار فعل آن .
معنی کلمه تجوع در ویکی واژه
گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن.
جملاتی از کاربرد کلمه تجوع
تجوع ترانی تجرد تصل چه خوش لذت آید چشی گر عسل
گفت دانم کز تجوع وز خلا جمع آمد رنجتان زین کربلا
یوسف گفت: «انی اشهد اللَّه و اشهدک انی اعتقت اهل مصر عن آخرهم و رددت علیهم املاکهم». و روی انّ یوسف کان لا یشبع من الطّعام فی تلک الایّام، فقیل له تجوع و بیدک خزائن الارض، فقال اخاف ان شبعت ان انسی الجائع و امر طبّاخ الملک ان یجعل غذاه نصف النّهار و اراد بذلک ان یذوق الملک طعم الجوع فلا ینسی الجائعین و یحسن الی المحتاجین فمن ثمّ جعل الملوک غذا هم نصف النّهار.
و قال النبی صلی الله علیه و سلم «اوحی الله تعالی الی عیسی و قال تجوع ترنی تجرد تصل الی»
اما روزه او را از آن عهد اعلام کند که بصفت ملایکه بود و بحجب صفات حیوانی از حضرت محجوب نگشته که خوردن خاصیت حیوان است و ناخوردن صفت ملایکه و صفت خداوند تعالی تا بدین اشارت ترک خلقهای حیوانی کند و متخلق با خلاق حق شود که «الصوم لی وانا اجزی به». یعنی روزه خاص از آن من است که بحقیقت حضرت خداوندی است که از غذا منزه است باقی هرچه هست محتاج غذااند. ملایکه اگرچه غذای حیوانی نخورند اما تسبیح و تقدیس غذای ایشان است و هر چیز را مناسب او غذایی هست «وانااجزی به» یعنی جزای هر طاعت بهشت است و جزای روزه تخلق باخلاق من است چه صورت هیچ طاعت با حضرت عزت مناسبتی ندارد الا روزه که ترک کردن غذا است و حق تعالی منزه از غذا است بعیسی علیهالصلوه و السلم وحی آمد «تجوع ترانی و تجر دتصل الی».
معتاد شو به حکم تجوع تری اگر در دل تو را مطالبه دولت لقاست
یحیی معاذ رازی گفت: این دنیا بر مثال عروسی است و عالمیان در حق وی سه گروهند، یکی دنیادار است که این عروس را مشاطه گری میکند، او را میآراید و جلوه میکند. دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه میکند، مویش میکند و جامه بر تن وی میدرد. سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پروای دوستی و دشمنی آن عروس نیست. فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر اللَّه تعالی با وی مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزای آن هست: و من نوقش فی الحساب عذّب، و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وی از آن ناز و نعیم بر وی عرضه کنند گویند: انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعری و انّک لا تظمأ فیها و لا تضحی، و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت