تجلد. [ ت َ ج َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) به تکلف چابکی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جلدی و چالاکی نمودن در مقابله دشمن. ( غیاث اللغات ). تکلف الجلادة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( قطر المحیط ). جلدی کردن. ( زوزنی ). تکلف جلادت. ( مجمل اللغة ). تکلف جلادت و ظاهر نمودن آن. ( از اقرب الموارد ). اظهار قوت و شدت کردن. ( فرهنگ نظام ) : وی سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد اما تجلدی تمام نمود تا بجای نیاوردند که وی از جای بشده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57 ). هرچند ناتوانیم از این علت از تجلد چاره نیست. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 517 ). و تجلدی للشامتین اریهم انی لریب الدهر لااتضعضع.( اقرب الموارد ).
چالاکی کردن، نیرومندی وبردباری وصلابت، چابکی ۱- مصدر ) چابکی نمودن چالاکی کردن . ۲- ( اسم ) چابکی دلیری جلدی . جمع : تجلدات.
معنی کلمه تجلد در ویکی واژه
چابکی نمودن. چابکی، نیرومندی.
جملاتی از کاربرد کلمه تجلد
و عاقل همچنین در کارها بر مزاج روزگار میرود و پوستین سوی باران میگرداند، و هر حادثه را فراخور حال و موافق وقت تدبیری میاندیشد و با دشمنان و دوستان در انقباض و انبساط و رضا و سخط و تجلد و تواضع چنانکه ملایم مصلحت تواند بود زندگانی میکند، و در همه معانی جانب رفق و مدارا به رعایت میرساند.
خنک آن جان که از آن پیش که توش بربائی خویشتن را به تجلد برباید از تو
چون حقیقت عشق ظاهر گردد و آفتاب حسن معشوق از افق دلربائی طالع گردد عاشق در پرتو آن نور آید نه معشوق زیرا که پروانه در طلب شمع پرزند تا خود را بسوزد نه شمع در طلب پروانه شود و این معنی از استغنای معشوقست و افتقار عاشق. اما ای عزیز عاشق از سر خود تواند خاست و خود را فدای راه عشق تواند کرد اما معشوق را تعزز و کبریا نگذارد که ملاحظۀ حال درهم شده عاشق کند عجب او بلاء این و این فدای او و این خواهد که برای او باشد این در حوصلۀ او نگنجد اگرچه بقای پروانه در دوری آتش است اما از کمال عشق طاقت دوری ندارد که در قرب بماند برگ آن ندارد که در بعد بماند این تواند که خود را بسوزد این نتواند که بخود او را برافروزد تواند که در آتش سوزد اما نتواند که آتش شود اما چون راه یابد خود را بی محابا درافکند و مرادش همه آن بود که یک نفس او شود اگر چه در نفس دیگرش براه خاکستری برون اندازد اما از آن باک ندارد الم این بعد در لذت آن قرب مندرج گردد اگر بمثل عاشق را سرمایۀ عمر در آن صرف شود که یک نفس در عالم اوئی او بار یابد بسیار باشد آنچه شنودۀ از توکل و تفویض و تسلیم و غیر آن جمله زاد راه است و ساز کار عشق در این عالم الغَناءُ فی التّوحید میباید تا کاری برآید چیزی را که در فنا باید طلبید تو در بقا طلبی کی یابی اَفْنَیتَ عُمْرَکَ فی عِمارة باطِنِکَ آنچه عاشق خود را در نظر معشوق بردار میکند یا نعره بخود برمیآرد آن تجلد است و تجاسر و قوت خود نمودن در تحمل بار بلاء او و آن جمله اسباب بعد است. الحذر الحذر.
دل خواست که با عشق برآید بتجلد هرچند که کوشید، ولیکن نتوانست
«وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها» المراودة المفاعلة، راد یرود اذا جاء و ذهب و معناه طلب احدهما فعلا و ترکه الآخر ای امتنع الآخر من ذلک الفعل و قیل الرّود مشی المتطلّب او المترقب او المتصیّد مشی قلیل ساکن. و ابتداء این مراودت آن بود که یوسف در خانه زلیخا پیوسته بعبادت و تنسّک مشغول بودی و صحف ابراهیم خواندی به آوازی خوش و هیچ کس نشنیدی که نه در فتنه افتادی! زلیخا کرسی پیش خود بنهاد و یوسف را بخواند و بر آن کرسی نشاند، یوسف صحف میخواند و زلیخا در جمال وی نظاره میکرد و گفت یا یوسف خوش میخوانی لکن چه سود که نمیدانم که چه میخوانی! یوسف گفت من خریده توأم و غلام توام و تو مرا سیّدی و ببهایی گران مرا خریدهای لا بدّ است که آواز من ترا خوش آید و این اوّل سخن بود که میان ایشان رفت، زلیخا گفت اکنون هر روز باید که بیایی و پیش من این صحف خوانی، یوسف گفت فرمان بردار و طاعت دارم. هر روز بیامدی و پیش وی بنشستی و با وی سخن گفتی و زلیخا را در دل عشق یوسف بر کمال بود، امّا تجلد همی نمود و صبر همی کرد و تسلّی وی در آن بود که ساعتی با وی بنشستی و سخن گفتی و زلیخا که گهی در میان سخن برخاستی ببهانهای و گامی چند برداشتی، تا مگر یوسف در رفتار و قد و بالای وی تامّل کند که نیکو قد بود و نیکو رفتار و خوش گفتار، و گیسوان داشت چنانک بر پای خاستی با گوشه مقنعه بر زمین همی کشیدی و حسن و جمال وی چنان بود که نقاشان چین از جمال وی نسخت کردندی و یوسف هر بار که وی برخاستی ادب نفس خود را و حرمت عزیز را سر در پیش افکندی، پس زلیخا در تدبیر آن شد که خلوت خانهای سازد، شوهر خویش را گفت: مرا دستوری ده تا از بهر بت قصری عظیم سازم، نام برده و گران مایه، چنانک درین دیار مثل آن نبود.
ششم صبرست باید که در تحت تصرفات او امر و نواهی شرع و اشارت شیخ بر قانون شرع صابر باشد و مقاسات شداید کند و ملالت و سآمت بطبع خویش راه ندهد. و اگر ازاین معنی چیزی دروی پدید آید بتکلف از خویش دور کند و تجلد و تصبر مینماید که خواجه علیه الصلوه فرمود «من تصبر صبر الله».
و تجلدی للشامتین اریهم انی لریب الدهر لا اتضعضع
و اما تحمل بدان معنی است که در کشیدن بار امانت تکالیف شرع که اهل آسمان و زمین از تحمل آن عاجز آمدند که «انا عرضنا الامانه علیالسموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها» تجلد و تصبر و تحمل نماید و در امانت خیانت نکند تا قدم او برسلوک جاده راه حق راسخ گردد. تا آن روز که خطاب در رسد که «انالله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها» او ببهانه رد امانت سرخ روی بحضرت صاحب امانت در رود.