تبقیه

معنی کلمه تبقیه در لغت نامه دهخدا

( تبقیة ) تبقیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) باقی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ). تبقی. ( قطر المحیط ). زنده و باقی گذاشتن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و نگاه داشتن آنرا.
- امثال :
بق نعلیک و ابذل قدمیک ؛ یضرب عندالحفظ للمال و بذل النفس فی صونه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تبقی شود.

معنی کلمه تبقیه در فرهنگ معین

(تَ یَ یا یِ ) [ ع . تبقیة ] (مص م . ) گذاشتن ، بجا ماندن ، ماندن ، باقی گذاشتن .

معنی کلمه تبقیه در ویکی واژه

تبقیة
گذاشتن، بجا ماندن، ماندن، باقی گذاشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تبقیه

و اگر بدین نوع معالجه مرض زایل نشود توبیخ و ملامت و تعییر و مذمت نفس بران فعل، چه به طریق فکر و چه به قول و چه به عمل، استعمال کنند، اگر کفایت نیفتد در مطلوب، و مقصود تعدیل یکی از دو قوت حیوانی یعنی غضبی یا شهوی باشد، به استعمال قوت دیگر آن را تعدیل و تسکین کنند، چه هر گاه که یکی غالب شود صاحبش مغلوب گردد، و در اصل فطرت خود همچنان که فایده قوت شهوی تبقیه شخص و نوع است فایده قوت غضبی کسر سورت شهوت است، تا چون ایشان متکافی شوند قوت نطقی را مجال تمییز بود؛ و این صنف علاج به مثابت معالجات دوائی بود به نزدیک اطبا.
وَ آتَیْنا مُوسی‌ سُلْطاناً مُبِیناً گفته‌اند: این سلطان مبین قوّت دل بود، و کمال حال، تا طاقت کلام سماع حق بی‌واسطه داشت. موسی را پرسیدند که از کجا دانستی که حق است که با تو سخن میگوید؟ گفت: انوار هیبت و جلال الوهیّت و آثار عزّ و جبروت احدیّت مرا فرو گرفت، دانستم که حقّ است که با من سخن میگوید. بتأیید ربّانی، و قوّت الهی گفتم: انت الّذی لم یزل و لا یزال، لیس لموسی معک مقام و لا له جرأة فی الکلام الّا ان تبقیه ببقائک و تنعته بنعوتک. چنان که موسی را درین جهان سلطان مبین داد در سماع کلام حق، امّت احمد را در آن جهان سلطان مبین دهد در دیدار حق. مصطفی (ص) گفت: «انّکم سترون ربّکم عزّ و جلّ، لا تضامّون فی رؤیته کما ترون القمر لیلة البدر، فمن استطاع منکم ان لا یغلب علی صلاة قبل طلوع الشمس و قبل غروبها فلیفعل.
به حکم آنکه مردم در تبقیه شخص، به غذا محتاج است، و غذای نوع انسانی بی تدبیری صناعی چون کشتن و درودن و پاک کردن و نرم کردن و سرشتن و پختن مهیا نه، و تمهید این اسباب به معاونت معاونان و آلات و ادوات بکار داشتن و روزگار دراز دران صرف کردن صورت بندد، نه چون غذای دیگر حیوانات، که به حسب طبیعت ساخته و پرداخته است تا انبعاث ایشان بر طلب علف و آب مقصور بود بر وقت تقاضای طبیعت، و چون تسکین سورت جوع و عطش کنند از حرکت بازایستند؛ و اقتصار مردم بر مقدار حاجت روز به روز، چون ترتیب آنقدر غذا که وظیفه هر روزی بود به یک روز ساختن محال است، موجب انقطاع ماده و اختلال معیشت بود.