تبصیر

معنی کلمه تبصیر در لغت نامه دهخدا

تبصیر. [ ت َ ] ( ع مص ) تبصرة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بینا کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ).بینا گردانیدن. ( آنندراج ). || شناسا کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شناسانیدن. ( آنندراج ). || تعریف و ایضاح کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || روشن گردانیدن. ( آنندراج ). || بریدن گوشت از هر بند و جدا کردن آن. || بریدن. || بریدن سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بخون اندودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عبرت کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). || به بصره شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چشم واگشادن سگ بچه. ( تاج المصادر بیهقی ).چشم باز کردن سگ بچه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تبصیر در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) بینا کردن ، شناسا گردانیدن .

معنی کلمه تبصیر در فرهنگ عمید

بینا کردن.

معنی کلمه تبصیر در ویکی واژه

بینا کردن، شناسا گردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تبصیر

(آن گاه گوییم که جمله سخنی که آن با برهان مقرون است آن است که نفس ناطقه جوهر است و هر جوهری پذیرای اعراض است و جمال و بهای جوهر به اعراض است و اعراض جوهر نفس علم و حکمت و تمیز و فهم و تبصیر و دیگر فضایل است.) و آنچه که او پذیرای معنی یی باشد از معانی، چو از پذیرفتن آن معنی بازماند، ضد آن معنی که او پذیرای آن باشد بدو پیوسته شود، از بهر آنکه اضداد اندر مقابله یکدیگر ایستاده اند اندر آفرینش، بر مثال بودن فساد اندر مقابله کون (و فساد چیزی نیست جز بازرسیدن چیز به تمامی کون تا بازگشتن به کون سوی اصل هایی که بودش او بر آن بوده است. و چو ظاهر است که نفس نه جسم است و علم و حکمت و فضایل اعراض اویند، پیدا شده است که او جوهر است و وجود او) به اعراض اوست، چنانکه وجود (جسم به) اعراض اوست. و نفاست و خساست جوهر بر (حسب) نفاست و خساست اعراض او باشد، چنانکه ما دانیم که بوی خوش عرضی است از اعراض و مر مشک را نفاست و عرض او عزیز و نفیس گردانیده است (و) سرگین به خساست عرض خویش خوار و خسیس مانده است. و بدان گفتیم که نفس پذیرای اعراض است از علم و حکمت و تبصیر و تذکیر و جز آن و نگفتیم (که او) پذیرای اضداد این اعراض است از جهل و گزاف و غفلت و فرامشت کاری، که این اعراض فرومایه بدو همی از باز ماندن او نیز ستوده شود (از پذیرفتن) آن اعراض که مر او را خاصه است اندر آفرینش عالم. و پیوستن نفس لطیف زنده به جسم کثیف مرده و زندگی یافتن این جوهر روح پذیر بی روح بدین جوهر زنده بی مرگ، گواست بر وجود صانعی مکلف که این تالیف به میان این دو جوهر که از یکدیگر به صفت جدااند، از تالیف اوست.
ابوالولید ابن فَرَضی، ابوعمر طَلْمَنَکی، قاسم بن اصبغ بیانی که نزد او حدیث خواند، ابوعمر ابن مکوی، سعید بن نصر، احمد بن فتح تاجر، احمد بن قاسم تاهرتی بزاز که کتابهای محمد بن جریر طبری را به نامهای صریح السنة، التبصیر و فضائل الجهاد، نزد او خواند، قاضی ابن صفار و ابن جسور که ذیل المذیل را نزد او خواند
تَبْصِرَةً ای جعلنا ذلک تبصرة، وَ ذِکْری‌، ای تبصیرا و تذکیرا و تنبیها، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ لان من قدر علی خلق السماوات و الارض و النبات قدر علی بعثهم. گفته‌اند تبصرة و ذکری دو نام‌اند شریعت و حقیقت را، تبصرة حقیقت است و ذکری شریعت است. شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت، شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده. شریعت بی‌بدی است و حقیقت بیخودی. اهل شریعت فریضه گزاران‌اند، و معصیت‌گذاران، اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکی نازان. قبله اهل شریعت کعبه است، قبله اهل حقیقت فوق العرش.
فرانتس وپکه به دلیل برداشتن «اولین گام‌ها در جهت معرفی نمادهای جبری» وی را یکی از تأثیرگذارترین افراد در خلق نمادهای جبری می‌داند. اثر مهم او التبصیر فی علم الحساب یا «روشن ساختن علم حساب» است.
پس گوییم که جسد اندر این عالم به دو قسم است، یکی از او نفسانی است که مر او را با حرکت طباعی حرکت آلتی است که بدان آلت او به جانب های مختلف حرکت کند، چو حرکت نبات به آلت بیخ و شاخ سوی مرکز و سوی حواشی عالم، و چو حرکت حیوان – پس از آنکه اجزای طبایع اندر او به حرکات طباعی متحرک است – به جانب های مختلف بدین آلت که حیوان یافته است از دست و پای و جز آن. و هر جسمی از اجسام نفسانی که مر او را انواع حرکت بیشتر است، آن نفس که حرکت او بدان است شریف تر است، چنانکه چو مر اجسام حیوانی را انواع حرکت بیش از آن دو حرکت است که مر نبات راست – یکی (سوی) مرکز به بیخ و دیگر سوی حواشی عالم به شاخ – چو رفتن حیوان به فراز و نشیب و به هر جانبی که خواهد، نفس (حسی) شریف تر است از نفس نباتی. و چو مر نفس انسانی را با حرکات حیوانی، حرکات نطق و تدبیر و تمیز و تذکیر و تبصیر و اکتساب (مقدمات) و استخراج نتایج است که مر آن را نهایت نیست، ظاهر (شده است که شریف تر جسمی جسم مردم است که آن نفس بدو پیوسته است و شریف تر نفسی این نفس است که مر او را این حرکات بی نهایت است. و چو جسم جوهری است قایم به ذات خویش بی آنکه مر نفس را بدو پیوستگی است و این دو جوهر مر یکدیگر را بدانچه یکی جای گیر و متناهی و منفعل است و دیگر ناجای گیر و نامحدود و فاعل است مخالفند، چاره ای نیست از آنکه هر یکی) از ایشان به ذات خویش موجوداند.