معنی کلمه تبرزد در لغت نامه دهخدا
وآن سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در مُعْصَفَری آب زده باری سیصد.منوچهری.گویی مکنْش لعنت دیوانه ام که خیره
شکّر نهم تبرزد در موضع تبرزین.ناصرخسرو.از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود.سعدی ( از فرهنگ جهانیگری ).مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از کف محبوب تبرزد باشد.ابن یمین ( ایضاً ). || نمک سفید شفاف را نیز گفته اند. ( برهان ). نمکی است مانند سنگ سپید و نبات سفید که از کوه نیشابور و دیگر جبل آورند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). قسمی از نمک که مانند سنگ شفاف است و اکنون در تکلم نمک ترکی نامیده شود. ( فرهنگ نظام ). نمک بلوری و سفید و شفاف شبیه به نبات. ( ناظم الاطباء ). و تبرزد بجهت آن گویند که صلب و سخت است و نرم و سست نیست بواسطه آنکه احتیاج به شکستن دارد . ( برهان ). رشیدی وجه تسمیه را این طور بیان میکند که نبات و نمک ترکی بنظرچنین می آید که اطرافش را با تبر تراشیده باشند. ( فرهنگ نظام ). || نوعی از انگور هم هست در آذربایجان و چون دانه آن بسیار سخت است بدان سبب تبرزد گویند. ( برهان ). قسمی از انگور است لطیف و شیرین. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوعی از انگور. ( ناظم الاطباء ). || صمغی باشد در نهایت تلخی و آن را به عربی صبر خوانند و معرب آن طبرزد باشد. ( برهان ). رستنیی است در غایت تلخی و آن را الوا نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). دارویی در نهایت تلخی که صبر نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :