تبرزد

معنی کلمه تبرزد در لغت نامه دهخدا

تبرزد. [ ت َ ب َ زَ ] ( اِ ) پهلوی تورزت ، سانسکریت ( دخیل ) توراجه . ( حاشیه برهان چ معین ). تبرزه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). نبات ( فرهنگ جهانگیری ). نبات و قند سفید را گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نبات و شکر معروف است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شکر سفید که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. ( فرهنگ رشیدی ). نبات که نام دیگرش قند مکرر است از شکر ساخته میشود و سخت شفاف است. ( فرهنگ نظام ). قند سفید و نبات شفاف ، چون از غایت سختی قابل آن است که آن را به تبر بشکنند تبرزد نام کردند... و در سراج اللغات نوشته که تبرزدشکر سفید و سخت که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. ( غیاث اللغات ). طبرزد معرب آن. ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ). طبرزد. ( ناظم الاطباء ). در بعضی از فرهنگها بمعنی شکر سپید نوشته اند و آن را معرب ساخته طبرزدگفتند. ( فرهنگ جهانگیری ). جوالیقی بنقل اصمعی آرد: شکر طبرزد و طبرزل و طبرزن ، سه لغت معرب است و اصل آن به فارسی تبرزد است بدان سبب که اطرافش به تبر تراشیده شده است ، و تبر در فارسی «فأس » را گویند و بهمین سبب نوعی خرمای تبرزد نیز یافت شود زیرا گویی نخله آن با تبر زده شده است. ( از المعرب جوالیقی ص 228 ). و احمد محمد شاکر در حاشیه همین صفحه آرد: «ادی شیر آرد: تبرزد شکر سپید سخت است و فارسی محض باشد مرکب از «تبر» و «زد» یعنی ضرب ، زیرا گویی با فأس کوبیده میشود» :
وآن سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در مُعْصَفَری آب زده باری سیصد.منوچهری.گویی مکنْش لعنت دیوانه ام که خیره
شکّر نهم تبرزد در موضع تبرزین.ناصرخسرو.از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود.سعدی ( از فرهنگ جهانیگری ).مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از کف محبوب تبرزد باشد.ابن یمین ( ایضاً ). || نمک سفید شفاف را نیز گفته اند. ( برهان ). نمکی است مانند سنگ سپید و نبات سفید که از کوه نیشابور و دیگر جبل آورند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). قسمی از نمک که مانند سنگ شفاف است و اکنون در تکلم نمک ترکی نامیده شود. ( فرهنگ نظام ). نمک بلوری و سفید و شفاف شبیه به نبات. ( ناظم الاطباء ). و تبرزد بجهت آن گویند که صلب و سخت است و نرم و سست نیست بواسطه آنکه احتیاج به شکستن دارد . ( برهان ). رشیدی وجه تسمیه را این طور بیان میکند که نبات و نمک ترکی بنظرچنین می آید که اطرافش را با تبر تراشیده باشند. ( فرهنگ نظام ). || نوعی از انگور هم هست در آذربایجان و چون دانه آن بسیار سخت است بدان سبب تبرزد گویند. ( برهان ). قسمی از انگور است لطیف و شیرین. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوعی از انگور. ( ناظم الاطباء ). || صمغی باشد در نهایت تلخی و آن را به عربی صبر خوانند و معرب آن طبرزد باشد. ( برهان ). رستنیی است در غایت تلخی و آن را الوا نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). دارویی در نهایت تلخی که صبر نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :

معنی کلمه تبرزد در فرهنگ معین

(تَ بَ زَ ) (اِ. ) = طبرزد: ۱ - قند یا نبات سفت و سخت . ۲ - نمک بلوری .

معنی کلمه تبرزد در فرهنگ عمید

۱. نبات: از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳ ).
۲. قطعه های بلوری و معدنی نمک، تبرزین.

معنی کلمه تبرزد در فرهنگ فارسی

قندیانبات سفت وسخت تکه نمدی بلوری که باتبرمی زدند
( اسم ) ۱- ( نبات ) قند سفید. ۲- بلور نمک طعام . ۳- نوعی از انگور در آذربایجان که حبه هایش سفت است .۴- صمغی باشد در نهایت تلخی صبر

معنی کلمه تبرزد در ویکی واژه

طبرزد:
قند یا نبات سفت و سخت.
نمک بلو

جملاتی از کاربرد کلمه تبرزد

شکر خوش تبرزد که هزار جان به ارزد حسد ار کنی تو باری پی آن شکر حسد کن
لعل لب تو تبرزدآرا بی‌قدرتر از پیاز کرده!
بخوزستان شکر از خندهٔ او تبرزد در سپاهان بندهٔ او
ز دست ترشروی خوردن تبرزد چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
نیش می‌گردد اگر بر نوش می‌بندم امید نی شود گر دست نزدیک تبرزد می‌برم
شهد لبت که باد تبرزد غلام او نرخ نبات مصر به رخ پیاز کرد!
به هند طوطی نطقم تبرزد افشانده به مولتان سخنی همچو شکر آورده
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد در معصفری آب زده باری سیصد
غمت گرچه تلخ است لیکن به کامم شرنگ غمت به ز مغز تبرزد