تبدار

معنی کلمه تبدار در لغت نامه دهخدا

تب دار. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). محموم. مبتلا به تب :
به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.شفیع اثر ( از بهار عجم ).این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب
من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم.ابوطالب کلیم ( از بهار عجم ).رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.

معنی کلمه تبدار در فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که تب دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه تبدار

گوئیا مرحمتی با من بیمار نداری من تبدار حزین را به وطن از چه گذاری
با تن تبدار و ضعف حالت و قلب کباب ناله سجاد شد در یاریبابا بلند
بنگر کنون که لالهٔ تبدار عشق را دشمن کشیده در غل و زنجیر از غضب
گر من بی‌کس گنهکارم چرا اندر حریم از عطش غش عابد تبدار مضطر می‌کند
همیشه با تن تبدار و اشک و ناله و آه به راه کرببلا مانده بود چشم به راه
ملاحسن و همسرش از آنچه که لازم بود به میرزا احمد بیاموزند، فروگذار نکردند، میرزا احمد در سن ۶ سالگی (سال۱۲۸۶ ه.ش) وارد مکتبخانه شد و زیر نظر مکتبدار دلسوز، مسائل دینی را فرا گرفت و چون خود نیز دارای حافظه و استعداد کم‌نظیری بود، ملا حاج قاسم بارها به پدرش گوشزد کرده بود که به این کودک عنایت خاص داشته باشد و در قدر و منزلت، او را بزرگ بشمارد؛ و با لحنی صریح به وی گفته بود از نظر حافظه و استعداد نه تنها بر همه فرزندانت، که بر دودمانت برتری دارد و آینده اش بسیار درخشان است.