معنی کلمه تازیدن در لغت نامه دهخدا
سر سرکشان اندرآمد بخواب
ز تازیدن بادپایان به آب.فردوسی.ز تازیدن گور و گرد سوار
برآمد همی دود از آن مرغزار.فردوسی.تازند رخش بدعت و سازند تیر کید
اما سفندیار مرا تهمتن نیند.خاقانی.بر آن کار چون مدتی برگذشت
بتازیدیک ماه بر کوه و دشت.نظامی.بتازید و من در پی اش تاختم
نگونش بچاهی درانداختم.سعدی ( بوستان ).و رجوع بتاختن و تاز شود. || حمله کردن و مبارزت نمودن. || زادن. || پیدا شدن. || آتش افروختن و مشتعل کردن. || پیچاندن و خم کردن. || سوراخ نمودن. || گرو بستن. || شایستن و سزاوار شدن. ( ناظم الاطباء ).