تاب آوردن

معنی کلمه تاب آوردن در لغت نامه دهخدا

( تاب آوردن ) تاب آوردن. [ وَ دَ ]( مص مرکب ) صبر. مصابرت. صابری. صبوری کردن. شکیبا بودن. || برخود هموار کردن. رجوع به تاب شود. || تحمل کردن. طاقت آوردن :
تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.سعدی.ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟سعدی.مگر بر تو نام آوری حمله کرد
نیاوردی از ضعف تاب نبرد.سعدی ( بوستان ).چو آهن تاب آتش می نیارد
نمیباید که پیشانی کند موم.سعدی.ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.سعدی.باحمله شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن.سلمان ساوجی.گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.حافظ.دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم. || مقاومت کردن. ایستادگی کردن. رجوع به تاب شود :
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.فردوسی. || ایجاد خلل ، فسادو آشفتگی کردن.
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.نظامی.رجوع به تاب شود.

معنی کلمه تاب آوردن در فرهنگ معین

( تاب آوردن ) (وَ دَ ) (مص ل . ) تحمل کردن ، طاقت آوردن .

معنی کلمه تاب آوردن در فرهنگ فارسی

( تاب آوردن ) ( مصدر ) ۱ - صبر کردن مصابرت شکیبا بودن .۲- تحمل کردن طاقت آوردن. ۳- برخود هموار کردن . ۴- ایجاد خلل و فساد کردن .

معنی کلمه تاب آوردن در ویکی واژه

تحمل کردن، طاقت آوردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تاب آوردن

بباید رفت روزی چند ازین پیش شتاب آوردن و بردن سر خویش
ای سپهر از بهر تاب آوردن این سلسله روبنای نو نه و طرح نوی بنیاد ریز
که شاید مهد آن ماه دلفروز به برج آفتاب آوردن آن روز