تأمل کردن

معنی کلمه تأمل کردن در لغت نامه دهخدا

تأمل کردن. [ ت َ ءَم ْ م ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نیک نگریستن ، اندیشیدن : نسخت نامه و هر دو مشافهه بر این جمله بود و بسیار فایده از تأمل کردن این بجای آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). در این باب لختی تأمل کردند تا آخرین جمله گفتند که فرمانبرداریم بدان چه خواجه فرماید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 359 ). و هرچند که در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت. ( کلیله و دمنه ). دمنه... چون از چشم شیر غایب گشت ، شیر تأملی کرد. ( کلیله و دمنه ). یک شب تأمل ایام گذشته می کردم... ( گلستان ).
تأمل در آئینه دل کنی
صفایی بتدریج حاصل کنی.( بوستان ).کاشکی صد چشم از این بیخواب تر بودی مرا
تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو.سعدی.رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.

معنی کلمه تأمل کردن در فرهنگ معین

( تأمل کردن ) ( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) درنگ کردن .

معنی کلمه تأمل کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- نیک نگریستن اندیشیدن . ۲- درنگ کردن .

معنی کلمه تأمل کردن در ویکی واژه

درنگ کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأمل کردن

۳. صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقای خداوند تعالی همه وقتی تأمل کردن و از دور زمان براندیشیدن و در انتقال ملک از خلق به خلق نظر کردن تا به پنج روز مهلت دنیا دل ننهد و به جاه و مال عاریتی مغرور نگردد .یکی از خلفا، بهلول را گفت مرا نصیحت فرمای. گفتا از دنیا به آخرت چیزی نمی‌توان برد مگر ثواب و عقاب، اکنون مخیّری.
و از مخلوقان کس را قدرت آن نیست که کسی را به خدای رساند. مستدل از ابوطالب عاقل تر نباشد و دلیل از محمد بزرگتر نه. چون جریان حکم ابوطالب بر شقاوت بود دلالت محمد وی را سود نداشت. نخست درجه از استدلال، اعراض است از حق؛ از آن‌چه استدلال کردن تأمل کردن اندر غیر است، و حقیقت معرفت اعراض کردن از غیر است و اندر عادت، وجود جمله مطلوبان به استدلال بود و معرفت وی خلاف عادت است. پس معرفت وی جز دوام حیرت عقل نیست و اقبال عنایت وی به بنده. کسب خلق را اندر آن سبیل نیست و به‌جز انعام و الطاف وی مر بندهٔ وی را دلیل نیست و آن از فتوح قلوب است و از خزاین غیوب؛ که آن‌چه دون وی است بجمله محدث‌اند. پس روا بود که محدث به چون خودی رسد روا نباشد که به آفریدگار خود رسد با وجود وی و آن‌چه اندر تحت کسب وی آید کسب کاسب غالب بود و مکتسب مغلوب بود. پس کرامت نه آن بود که عقل به دلیل فعل، هستی فاعل اثبات کند؛ که کرامت آن بود که دل به نور حق سبحانه و تعالی هستی خود را نفی کند. آن یکی را معرفت قالت بود و این دیگر را حالت شود.