بی‌مدارا

معنی کلمه بی‌مدارا در لغت نامه دهخدا

بی مدارا. [ م ُ ] ( ص مرکب ) که مدارا نداشته باشد. بی لطف و نرمی و ملاطفت :
که آن هر سه تن کوه خارا بدند
جفا پیشه و بی مدارا بدند.فردوسی.نشد بر ما نشانش آشکارا
کجا بردش سپهر بی مدارا.نظامی.تا گردش دور بی مدارا
کردش عمل خود آشکارا.نظامی.تیری زده چرخ بی مدارا
خون ریخته از تو آشکارا.نظامی.- بی مدارا شدن ؛ بی لطف و مهر و نرمی شدن. بی گذشت شدن :
چو رازت بشهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود.فردوسی چو زو این کژی آشکارا شود
بناچار دل بی مدارا شود.فردوسی.و رجوع به مدارا و مداراة شود.

معنی کلمه بی‌مدارا در فرهنگ فارسی

که مدارا نداشته باشد . بی لطف و نرمی و ملاطفت .

معنی کلمه بی‌مدارا در فرهنگستان زبان و ادب

{intolerant} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فردی که اَعمال و اعتقادات دیگران را تحمل نمی کند متـ . بی تسامح

معنی کلمه بی‌مدارا در ویکی واژه

فردی که اَعمال و اعتقادات دیگران را تحمل نمی‌کند

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌مدارا

تا گردش دور بی‌مدارا کردش عمل خود آشکارا
روز کن شب را به یک دم همچو صبح بی درنگ و بی‌مدارا ساعتی
با عشرتم چه قوت کین چرخ کم فتوت هم هست بی‌مروت هم هست بی‌مدارا
تیری زده چرخ بی‌مدارا خون ریخته از تو آشکارا
از آن سلطان غازی بی‌مدارا به هندوستان شد اسلام آشکارا
دل بدان ماه بی‌مدارا کرد کینه خویش آشکارا کرد
هدف تیر بی‌محابا من مرهم زخم بی‌مدارا تو
چو زو کژیی آشکارا شود که با چاره دل بی‌مدارا شود
به گلشن بود در پرواز مرغ بند برپایی سر بندش به دست صید بند بی‌مدارایی