بی‌مانع

معنی کلمه بی‌مانع در لغت نامه دهخدا

بی مانع. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + مانع ) آزاد. بی بازدارنده. رجوع به مانع شود.

معنی کلمه بی‌مانع در فرهنگ فارسی

آزاد . بی باز دارنده .

معنی کلمه بی‌مانع در فرهنگستان زبان و ادب

{barrier-free} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ویژگی تسهیلاتی که استفاده از آنها برای همۀ افراد از جمله معلولان به سهولت امکان پذیر باشد

معنی کلمه بی‌مانع در ویکی واژه

ویژگی تسهیلاتی که استفاده از آنها برای همۀ افراد از جمله معلولان به‌سهولت امکان‌پذیر باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌مانع

سوی شیطان و شهوات و دواعی بود بی‌مانعی پیوسته ساعی
و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوّال از نشابور مبشّران‌ رسیدند با نامه‌ها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه‌ که: «میان نشابوریان و طوسیان تعصّب‌ بوده است‌ از قدیم‌الدّهر باز و چون سوری قصد حضرت‌ کرد و برفت، آن مخاذیل‌ فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند و از اتّفاق احمد علی نوشتگین از کرمان به‌راه تون‌ به‌هزیمت آنجا آمده بود و از خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا به‌درگاه بازآید. پیش تا برفت‌، این مخاذیل به‌نشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاری‌ها کرده و در سواری و چوگان و طبطاب‌ یگانه روزگار بود، پس بساخت پذیره شدن‌ [را] طوسیان از راه بژخرو و پشنقان‌ و خالنجوی‌ درآمدند، بسیار مردم، بیشتر پیاده و بی‌نظام که سالارشان مقدّمی بودی تا رودی از مدبران‌ بقایای عبد الرزاقیان‌، و با بانگ و شغب‌ و خروش می‌آمدند دوان و پویان، راست چنانکه گویی کاروا‌ن‌سرای‌های نشابور همه در گشاده است و شهر بی‌مانع و منازع تا گاوان طوس‌ خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون برین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته‌، قوم خویشتن را گفت:
گر حق طلبی بحق خود شو قانع حق همه کس ز حق رسد بی‌مانع