بیمانند

معنی کلمه بیمانند در لغت نامه دهخدا

بی مانند.[ ن َن ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مانند ) بی مثل و بی نظیر. ( آنندراج ). بی نظیر. بی عدیل. ( ناظم الاطباء ). بی جفت.بی همتا. بی شبه. بی کفو. بی مثال. بی بدیل. بی بدل. ( یادداشت مؤلف ). قیوم. قیام. ( منتهی الارب ) :
به اصل و نسل و شرف زین و فخر هر شمسی
وی است از همگان بی نظیر و بی مانند.سوزنی.صانع نقشبند بی مانند
که همه نقش او نکو آید.سعدی.|| فسخ شده. || محوشده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بیمانند در فرهنگ عمید

آن که یا آنچه در خوبی یا بدی همتا نداشته باشد، بی مثل، بی نظیر، بی همتا.

جملاتی از کاربرد کلمه بیمانند

این یکی در غزل قدیم المثل و آن دگر در قصیده بیمانند
روح را کی شمع گفتی می توان پیش آن خورشید بیمانند دان
ذات بیمانندش را نتوان هیچ ستود که ستایش ببرش تابش ماه و قصب است
هر یکی پادشاه بیمانند همچو حق بی شریک و خویشاوند