بیمال

معنی کلمه بیمال در لغت نامه دهخدا

( بی مآل ) بی مآل. [ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مآل ) بی انجام ، و در کاری گویند که عاقبت آن محمود نباشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بیمال در فرهنگ فارسی

بی انجام و در کاری گویند که عاقبت آن محمود نباشد .

جملاتی از کاربرد کلمه بیمال

در همه جهان وی را خود قصعه‌ای معلوم بود که از آن آب خوردی روزی یکی را دید که بدست آب همی‌خورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خدای مرا خود قصعه داد که بوی آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدی و از درویشی بحقّ تو نپرداختیم، عیسی را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وی در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وی را ملک و مال نبود و در گزارد حق خدای تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
مال اگر یافتی و دادی و ممسک نشدی باز بیمالی و حال تو همین حال بود