بی شعور

معنی کلمه بی شعور در لغت نامه دهخدا

بی شعور. [ ش ُ ] ( ص مرکب ) نادان و احمق. ( آنندراج ). نادان. بی عقل. بی ادراک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعور شود.

معنی کلمه بی شعور در فرهنگ معین

(شُ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) نادان ، بی - عقل ، احمق .

معنی کلمه بی شعور در فرهنگ عمید

نافهم، نادان، بی عقل.

معنی کلمه بی شعور در فرهنگ فارسی

( صفت ) نادان بی عقل بی ادراک احمق نفهم .

جملاتی از کاربرد کلمه بی شعور

بی شعوران را نسازد بیخبر رطل گران مست گردیدن زصهبا فرع هشیاری بود
آیند بی شعور به دیوان رستخیز جمعی که هوش خویش به دنیا سپرده اند
غافل نیم ز ساغر هرچند بی شعورم چون طفل می شناسم پستان مادر خویش
با توجه به اینکه ارتباطات در آن دوره مثل دوره امروزی ما قوی و با سرعت انجام نمی گرفت. حتی آن ها در زمان اشغال آذربایجان توسط روس ها حتی قهوه خانه ای و محفلی تشکیل دادند در محله «ایکی قاپیلی» یا ایکی قالا به نام «ائششک لر قهوه سی» و خیلی ها هم فرض کرده بودند، کسانی که به این قهوه خانه می روند، افرادی بی شعور و لمپن هستند. در حالی که اقتضای زمان ایجاب کرده بود که آنها برای انتقال پیام خود به جامعه در کسوت چنین اسمی کار خود را انجام دهند. آنها سیاستمداران و افراد متفکری بودند که به دلیل اختناق حاکم در جامعه در این محفل از طریق طنز و ماجراهای طنز افکار و عقاید را در جامعه تبریز انتشار می دادند.
غفلت ما بی شعوران را نمی باید سبب پای خواب آلود را افسانه ای در کار نیست
گریه در عشق از رعونات نفس است گریه در خلوت از برای سلوت بود و در صحبت از برای اظهار احتراق کند و این هر دو از رعونات نفس بیرون نیست لعمری تا عاشق بخود باز نیفتد نگرید و عاشق بی شعور باید تا از غیبت در حضور آید آن عزیزی بنزد پیری از پیران طریقت درآمد اهل پردۀ او زلف شانه میکرد خواست که سربپوشد پیر فرمود او درین زمان بی شعورست و در عالم حضورست از هر دو کون آگاهی ندارد و روی جز بعالم نامتناهی ندارد زمانی بود در گریه آمد پیر فرمود که سر بپوش که او حاضر شد و از دریچۀ طبیعت ناظر شد بخود باز افتاد و از هجردرگداز افتاد و این لطیفۀ لطیف است.
گرت نیست از شرع عشق آگهی بر اسرار شعرم نیابی شعور
جمع نشینی به مقام حضور از خود و از هستی خود بی شعور
به حرف اگر ندهم دل ز بی شعوری نیست تو چون به حرف درآیی دلی نمی ماند
کیست آن بی شعور درویشی که همیشه به لب بُوَد خاموش
بی شعوران از شراب کامرانی سرخوشند زهر در پیمانه ارباب ادراک است و بس