بیرون انداختن

معنی کلمه بیرون انداختن در لغت نامه دهخدا

بیرون انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) خارج افکندن. طرح. || جدا کردن. بریدن : خرطوم پیلی را بشمشیر بیرون انداخت. ( تاریخ سیستان ).

معنی کلمه بیرون انداختن در فرهنگ فارسی

خارج افکندن ٠ طرح ٠ یا جدا کردن ٠ بریدن ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بیرون انداختن

قوم شرط در داشتی که فتوح نبود، ارسه روز در نگذشتی، ایشان هیچ چیز بنه نهادندی. وقتی از سه روز در گذشت گفتند: چه شاید بود، بنگرید کی چی معلومست؟ کی این از آن سبب بود. بنگریستند نیافتند، آخر گفتند: نیک بجویید، کی لابد سبب افتاده باشد. بنگریستند نیافتند، آخر گفتند: نیک بجویید، کی لابد سبب افتاده باشد. بنگریستند جوز دیدند در خانه، بیرون انداختند. در ساعت در فتوح بگشاد و این بسیار کرده‌اند مشایخ «آزموده‌اند»
اکنون بباید بستن آن اندام را سوی برسو [بالا] تا قوت زهر به دل نرسد … و اگر آنجا گـَنده [گندیده] گردد زود بباید بریدن و بیرون انداختن تا اندامهای دیگر بجهند و از آن بلا برهند و الا همه گـَنده گردند و هلاک شود. … چون دانستی که این سگ دیوانه بوذه است [هار] دجهد آن باید کردن تا آن ریش [زخم] وی گشاده گردد و بر آن جای حجامت کنند و بمکند نیک تا زهر از آنجا بیرون آی
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.