بیذوق

معنی کلمه بیذوق در لغت نامه دهخدا

بی ذوق. [ ذَ / ذُو ] ( ص مرکب ) ( از: بی + ذوق ) بی مزه.( ناظم الاطباء ). || بی سلیقه. آنکه مابین خوبی و بدی فرق نگذارد. ( ناظم الاطباء ). آنکه قوه تمیز زیبائی و جمال ندارد. ( یادداشت مؤلف ). آنکه نتواند زیبائیها را احساس کند. مقابل با ذوق :
گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری.سعدی.رجوع به ذوق شود.

معنی کلمه بیذوق در فرهنگ عمید

۱. بی سلیقه.
۲. کسی که علاقه و توجه به زیبایی و هنر نداشته باشد.

معنی کلمه بیذوق در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیمزه .۲ - بی سلیقه . ۲ - آنکه نتواند زیباییها را احساس کند مقابل باذوق .

جملاتی از کاربرد کلمه بیذوق

اَلمؤمِنُ مِرأةُ المؤمن سرّاین معنی است بدین نسبت عاشق بحسن معشوق از معشوق قریبترست اگرچه میان عکس و عین مباینت نیست و بحقیقت در عالم عقل قابل مِمّا یَقْبَلُهُ قریبتر می‌نماید از فاعل، چون عاشق در غلبات عشق معشوق را از او اوترست و از خود خودتر روا بود که برو از دیدۀ او غیرت برد و چون وجود خود را آینۀ دید او شناسد وجود خود را خواهد که در دریای نیستی اندازد تا او خود را بواسطۀ او بیند زیرا که برو هم ازو غیرت می‌برد و این عظیم وقتی دارد بیذوق معلوم نگردد و درین معنی گفته‌اند:
بوالعجبآینه‌ایست آینه عشق در وی صورت عاشق و جمال معشوق بنماید بی تعدد و تکثر واین معنی بیذوق فهم نشود و آنچه گفته‌اند که معشوق در خود نگرد عاشق را بیند زیرا که آفت عشق عاشق را نیست کرده است آنچه از او در علم معشوق حاصل است منظور اوست بی توهمی و تعددی و اگر بگویم که آنچه در علم معشوق حاصل است اوست راست بود معلوم و علم و عالم باشند بی تعدد: