معنی کلمه بیخودشدن در لغت نامه دهخدا
در آن آیینه دید از خود نشانی
چو خود را یافت بیخود شد زمانی.نظامی.بلبل از آواز او بیخودشدی
یک طرب زآواز خوبش صد شدی.مولوی.من در آن بیخود شدم تا دیرگه
چونکه با خویش آمدم من از وله.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 227 ).ما بیک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خورده اند.سعدی.رجوع به بیخود و بیخود گشتن شود.