بوبین
معنی کلمه بوبین در فرهنگ معین
معنی کلمه بوبین در فرهنگ عمید
۲. (برق ) وسیله ای در بعضی دستگاه های برقی شبیه قرقره که روی آن سیم پیچی شده و فشار جریان برق را بالا می برد.
معنی کلمه بوبین در فرهنگ فارسی
( اسم ) استوانه کوچک و قرقره و ماسوره فلزی یا چوبین یا پلاستیکی که بدور آن نخ و کاغذ و ابریشم و پشم و غیره بپیچند قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بچیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیل. آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد پیچک
معنی کلمه بوبین در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه بوبین
گفت یک خاصیتم در بینی است کار من در خاکها بوبینی است
صد هزاران جوهر کروبیند در محبی اند و در محبوبیند
اسمش شیخ نجیب الدین رضا از اماجد مجذوبین و اکابر محبوبین بوده و پس از جذبه به سلوک رجوع کرده. ارادت به شیخ محمد علی مؤذّن خراسانی از مشایخ سلسلهٔ علیّهٔ ذهبیه داشته و خود هم از مشایخ آن سلسله است. شیخ المتأخرین جناب آقا محمد هاشم قدّس سرّه فرموده است که او را هفت دیوان در حقایق است و اُمّی بوده. خود نیز در ضمن رسالاتش این معنی را اظهار فرموده. غرض، مثنوی سبع المثانی و خلاصة الحقایق و دیوان غزلیاتش به نظر رسید. در بعضی مقاطع جوهری و رضا و نجیب الدین تخلص نموده. اگرچه اصلاً تبریزی است، اما در اصفهان بوده و رحلتش در سنهٔ ۱۰۸۰، تیمنّاً چند بیت نوشته شد:
در تهران، شیراز، مشهد و اصفهان، و همچنین؛ استانبول، هراره، بوبینی فرانسه بیمارستانهایی به افتخار وی نامگذاری شدهاند.
به دلیل استهلاک کمتر تجهیزات دیجیتالی، طول عمر آنها بهطور قابل ملاحظهای از تجهیزات الکترومکانیکی بیشتر است؛ لذا با حذف رلههای مکثر که دارای کنتاکت و بوبین هستند و جایگزینی آنها با منطقهای نرمافزاری، به طرز چشمگیری متوسط رویداد خطا در سیستم کاهش مییابد.
سبب انشای مثنوی ولدی در بیان اسرار احدی آن بود که حضرت والدم و استادم و شیخم سلطان العلماء و العارفین مولانا جلال الحق والدین محمد بن محمد بن الحسین البلخی قدسنا اللّه بسره العزیز در مثنوی خود قصههای اولیاء گذشته را ذکر کرده است و کرامات و مقامات ایشان را بیان فرموده. غرضش از قصههای ایشان اظهار کرامات و مقامات خود بود و از آن اولیائی که همدل و همدم و همنشین او بودند مثل سلطان الواصلین سید برهان الدین محقق ترمدی و سلطان المحبوبین و المعشوقین شمس الدین محمد تبریزی و قطب الاقطاب صلاح الدین فریدون زرکوب قونوی و زبدة الاولیاء و السالکین چلبی حسام الدین حسن ولد اخی ترک قونوی عظمنا اللّه بذکرهم، احوال خود را و احوال ایشان را بواسطهٔ قصههای پیشنیان در آنجا درج کرده چنانکه فرموده است.
گاهی به چشم لطف مه من بوبین مرا در آتش فراق مسوز اینچنین مرا
شد ز جفای آسمان قامت ماه در کمین چشم کشاده سیدا گردش چرخ را بوبین