معنی کلمه بنساله در لغت نامه دهخدا بنساله. [ ب ُ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) سالخورده و کهن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) : نگشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.رودکی ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه بنساله و گشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله