بغیض. [ ب َ ] ( ع ص ) دشمن. ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ). دشمن روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بغیض. [ ب َ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای از قیس. ( ناظم الاطباء ). بغیض بن ریث بن غطفان ، پدر قبیله ای است از قیس. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || یکی از اصحاب بود که آن حضرت ( ص ) وی را حبیب خواند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ).
معنی کلمه بغیض در فرهنگ معین
(بَ ) [ ع . ] (ص . )دشمن داشته ، دشمن - روی .
معنی کلمه بغیض در فرهنگ عمید
دشمن.
معنی کلمه بغیض در فرهنگ فارسی
دشمن ( صفت ) دشمن داشته دشمن روی .
معنی کلمه بغیض در ویکی واژه
دشمن داشته، دشمن - روی.
جملاتی از کاربرد کلمه بغیض
و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت دیوانه و جمال امرد همین مزاج دارد و دل در بقای آن نتوان بست؛ و بسیار دوستی است که به کمال لطف و یگانگی رسیده باشد و نما و طراوت آن بر امتداد روزگار باقی مانده، ناگاه چشم زخمی افتد و به عداوت و استزادت کشد؛ و باز عداوتهای قدیم و عصبیتهای موروث بهیک مجاملت ناچیز گردد و بنای مودت و اساس محبت موکد و مستحکم شود. و خردمند روشن رای در هر دو باب بر قضیت فرمان حضرت نبوت رود -قال النبی صلی الله علیه و علی آله «احبب حبیبک هوناما، عسی ان یکون بغیضک یوما ما؛ و ابعض هونا ما، عسی این یکون حبیبک یوما ما». نه تالف دشمن فروگذارد و طمع از دوستی او منقطع گرداند و نه بر هر دوستی اعتماد کلی جایز شمرد و به وفای او ثقت افزاید. و از مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود. و اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت و دشمن را غنیمت پندارد چون متضمن دفع مضرتی و جر منفعتی باشد برای این اغراض که تقریر افتاد. و هرکه در این معانی وجه کار پیش چشم داشت و طریق مصلحت بهوقت بدید بهحصول غرض و نجح مراد نزدیک نشیند، و به فتح باب دولت و طلوع صبح سعادت مخصوص گردد. و از قرائن و اخوات آن، حکایت گربه و موش است. رای پرسید که: چگونه است؟
یک جهان پر بغیض و کافر دل برحقم گر بترسم از باطل
و ما راعنی الاسرعه تحولهم من حال الی حال و تشکلهم بمختلفات الاشکال و رجوعهم من الامر الی نقیضه و من المرء الی بغیضه بسهوله و اعجال من دون تعسر و اشکال سیما ان عرضت لهم مخیفه او عرضت علیهم جیفه کما قال زفربن ابی خلیفه:
از بغیضان جام و باخرزی وز عوانان ملین و باژی
دیگر در باب مقرب الخاقان میرزا موسی که ضعف نفس و عرض جزئیات و وقوع او را در مواقع معاتبات برد کتاب از این ضعیف محمول داشته اند، بر شماخود که از مطاوی اخبار و سیر آگاه و مستحضرید واضح تر خواهد بود که: نه این بدعت من آوردم بعالم. موسی علی نبیناً و علیه السلام را در قدیم الایام پیوسته رسم و آئین چنین بود که هر وقت از حجت قوم بتنگ می آمد بطرزی بر دامن سو آل چنگ میزد که گاهی برق جلالش میسوخت و گاه پاسخ عنایت میشنید، عالی جاه میرزا موسی نیز اگر در حضرت اعلی عرضی کرده و ضربی خورده، شاید که از انتساب اسمی باشد، نه اکتساب رسمی. بلی، امثال او را از زمره چاکران که بخدمت ثغور مأمورند واجب عینی است که امر جزئی را سخت کلی گرفته هرچه بینند و شنوند بی تأمل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند، رأی سلطان را سزد که تأیید مهر انور کند. ثوابت و سیار را سخت مختصر گیرد، ولی فرقه بندگان را که بخودی خود مانند چراغ عجایز است، کجا جایز باشد که جرم سها را در نور و بها خرد شمارد، و از برق ضعیفی در جو هوا احتیاط روا ندارد، دریای محیط که بر گرد بسیط است هزاران قلزم و عمان از هر کران بران ریزد که جزر و مدی نخیزد و شور، شیرین نیامیزد؛ بل جمله موج ها این جا ساکن شود و هر چه شور است شیرین گردد و خلاف آبهای خرد و چشمه ساز ضعیف که بفیضی اندک در جوش آیند و بغیضی جزئی خاموشی، گاه تاری و مکدر شوند، گاه صافی و منور.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتی دارد به از دنیا، مرادی به از عقبی، اشتیاقی بدیدار مولی. گهی در برّ برّ او سر گشته، گهی در بحر لطف او غرق شده، گهی بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهی در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهری است نفیس، کیمیایی است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابی است از خلق، حسابی است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
نهی بر اهل تقی تبغیض شد نهی بر اهل هوا تحریض شد
سوم روز باز آمد و همان سؤال و همان جواب رفت. آن گه رسول خدا منت نهاد و او را رها کرد، گفت: اطلقوا ثمامة، از بند اسر، او را بگشائید و رها کنید. ثمامة در آن حال رفت و غسلی برآورد و بمسجد باز آمد و گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه. آن گه گفت یا محمد و اللَّه که از نخست هیچ کس بمن از تو دشمنتر نبود و اکنون در روی زمین هیچ کس بمن از تو دوستتر نیست و اللَّه که بمن هیچ دین دشمنتر از دین تو نبود و اکنون هیچ دین بمن دوستتر از دین تو نیست و اللَّه که بمن هیچ بقعت بغیضتر از بقعت تو نبود و اکنون هیچ بقعت بدل من شیرینتر و عزیزتر از بقعت تو نیست.
اما تغلط الایام فی به آن اری بغیضا ینائی او حبیبا یقرب