معنی کلمه بشکول در لغت نامه دهخدا
به هر کاربیدار و بشکول باش
بشب دشمن خواب فرغول باش.اسدی. || مرد قوی هیکل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مرد قوی. ( فرهنگ نظام ). مرد قوی و سختی کش. ( شرفنامه منیری ). قوی اندام و کارکن. ( حاشیه لغت فرس اسدی ). مرد قوی رنجکش. ( معیار جمالی ) ( اوبهی ). مردی کدود و قوی و رنجش کش. ( صحاح الفرس ). قوی هیکل و رنج کش.( سروری ). قوی و سختی کش. ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به پشگولی شود. || مرد حریص در کارها. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( سروری ) ( انجمن آرا )( رشیدی ) ( از مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ). حریص. ( معیار جمالی ). مردی بود حریص بطبع. ( لغت فرس اسدی ). فعال. پشت کاردار. حریص بر کار و رنج کش. ( اوبهی ) :
هرچه یابی وز آن فرومولی
نشمرند از تو آن به بشکولی.
عنصری ( از لغت فرس اسدی و سروری و صحاح الفرس ).
پیشه ورانند پاک و هست دریشان
کاهل و بشکول و هست مایه ور و دون.ناصرخسرو ( دیوان ص 355 ).چون در ارزاق بیش وکم نکند
فارغ البال و مردم بشکول.شمس فخری.و رجوع به بشگولی شود.
|| ( اِ ) وسمه و آن رستنیی باشد که زنان ابرو را بدان رنگ کنند. ( از برهان ). وسمه و رنگ. ( ناظم الاطباء ). وسمه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( فعل امر ) امر بشکلولیدن است. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به بشکلولیدن شود.