معنی کلمه بسیجیده در لغت نامه دهخدا
به لشگر بگفت آنچه بشنید شاه
بدان تا بسیچیده باشد براه.فردوسی.بهر سو یکی نامه ای کن دراز
بسیجیده باش و درنگی مساز.فردوسی.هم اندر زمان بیژن آمد دمان
بسیچیده رزم با ترجمان.فردوسی.بفرمود تا صد شتر باروار
بسیجیده کردند و بستند بار.( یوسف و زلیخا ).دو صد جامه و زیور رنگ رنگ
بسیجیده و ساخته تنگ تنگ.( یوسف و زلیخا ).یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ را بسیجیده. ( تاریخ بیهقی ). چون... فضیحت خویش بدید [ شتربه ]... بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده و بسیجیده آن شد. ( کلیله و دمنه ). همه از سر یقین صادق و رغبت تمام بسیجیده کار شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ساز کرده بسفر. ( شعوری ج 1 ورق 196 ). || ساز سفر کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || قصد و اراده نموده. ( ازبرهان ). قصد شده. ( ناظم الاطباء ). قصد کرده. ( شرفنامه منیری ). || مرتب شده. || سامان داده شده. ( ناظم الاطباء ).