بسندگی

معنی کلمه بسندگی در لغت نامه دهخدا

بسندگی. [ ب َ س َ دَ ] ( حامص ) مَغنی ، مُغنی ؛ کفایت و بسندگی. ( منتهی الارب ). اکتفا. کفاف. || شایستگی. سزاواری.

معنی کلمه بسندگی در فرهنگ فارسی

۱- کفایت کفاف اکتفا. ۲- شایستگی سزاواری .

جملاتی از کاربرد کلمه بسندگی

آزمون‌سازی زبان ارزیابی و سنجیدن بهبود و توانش یا بسندگی زبانی، چه در مورد زبان نخست و چه در مورد دیگر زبان‌ها، به منظور دستیابی به اهداف ویژه و نیز اهداف عمومی است.
و سخن اوست که: طلبتُ الرّفعةَ فوجدتُهُ فی التّواضع و طلبتُ الرّیاسة فوجدتُه فی نصیحة الخلق و طلبتُ المروة فوجدتُه فی الصّدق وطلبتُ الفخر فوجدتُه فی الفقر و طلبت النسبة فوجدتُه فی التقوی و طلبتُ الشّرف فوجدتُه فی القناعة و طلبتُ الرّاحة فوجدتُه فی الزهد [برتری خواستم و آن را در فروتنی یافتم، جویندۀ سروری شدم و آن را در نیکخواهی مردمان یافتم، خواستار جوانمردی شدم و آن را در راستی یافتم، کسب فخر کردم و آن را در فقر یافتم، خویشی و پیوستگی جستم آن را در پرهیزکاری یافتم، شرف خواستم و آن را در بسندگی و خرسندی یافتم، آسودگی طلبیدم و آن را در پارسایی یافتم]، معانی این سخنها معلوم است و مشهور.