برتاختن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) روان شدن. جاری گشتن : چنین تاش دو دیده بگداختی ز مژگان برخساره برتاختی.اسدی ( گرشاسب نامه ).چو دیدندش از جای برتاختند زپیرامنش جنگ برساختند.اسدی ( گرشاسب نامه ). || دواندن : زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی.فردوسی.
معنی کلمه برتاختن در فرهنگ معین
( ~. تَ ) (مص ل . ) روا شدن ، روا کردن .
معنی کلمه برتاختن در فرهنگ فارسی
روان شدن جاری گشتن .
معنی کلمه برتاختن در ویکی واژه
روا شدن، روا کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه برتاختن
همه تیغ و نیزه برافراختند سوی قلب فغفور برتاختند
پس سوی بتخانه ها برتاختند جمله بتها را بخاک انداختند
جُنْدٌ ما هُنالِکَ این سپاه که ایدراند از دشمنان تو، مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱) هم سپاهیاند چون سپاههای دشمنان پیغامبران پیش از تو باز شکستنی و برتاختنی.