برافزا
جملاتی از کاربرد کلمه برافزا
به این دلیل از تپ اخترهای میلی ثانیهای استفاده میشود که به نظر میرسد این تپ اخترها در معرض ستاره لرزه و برافزایش نیستند.این رویدادها بر دوره تناوب تپ اخترهای کلاسیک تأثیر میگذارند.
نان کس را به زور نگشایم بلکه نانش به نان برافزایم
امیدوارم به خواست یزدان و کوشش احمد آن مرز کبود و خاک سیاه درختستان و نی زاری گرددکه سال ها مایه روسرخی گشت و سرسبزی دشت باشد، زنهار در این کار چشم سفیدی مباف که رنگ زردی روید. این نیستان و درخت زار باغ کاران را دیر یا زود با روبرگی نخواهد رست و برکشت و کام و دشت هوس باران یا تگرگی نخواهد ریخت. بهر دستور که سرکار موبد و آقا محمد سزا بینند و روا شناسند دو بالا مزدی چشم انباشت و نواختی سپاس انگیز برافزای، و پیش از شخم و شیار و درخت و دیوار در دامن ریز و دام گردن ساز تارگ ها به کار کوشندگی نرم افتد و جان ها به تاب جوشندگی گرم، گزواری شوره زار هسته خیز و نی زار کردن و از مشتی دو گل دیواری بر آوردن شایان بیش ازین بست و گشود و در خورد این مایه گفت و شنود نیست. تاکی آن خاک رست خسته و آن بند سست بسته و آن هسته و نی درهم رسته و گریبان من از چنگ این تلواس رسته آید.
به توفیق توام زین گونه بر پای برین توفیق، توفیقی برافزای
برافزاییم بر شیران و پیلان اگر چه در کف آن شیر زاریم
زیبدار صد گونه جیحون را برافزائی شرف شمس شیر رایتت راشش جهت اندر کنف
خداوند جهان دانای اکبر برافزایندهٔ این شمع خاور
ازین پیش درین مجلّد بیاوردهام که چون امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از غزنین قصد بلخ کرد، بوسهل زوزنی پیش تا از غزنین حرکت کردیم، وی فسادی کرده بود در باب خوارزمشاه آلتونتاش و تضریبی قوی رانده و تطمیعی نموده و بدین سبب او را محنتی بزرگ پیش آمد، قصّه این تضریب بشرح بگویم و باز؟؟؟ که سبب فروگرفتن او چه بود: از خواجه بونصر شنیدم که «بوسهل در سر سلطان؟؟؟ بود که خوارزمشاه آلتونتاش راست نیست، و او را بشبورقان فرو میبایست گرفت، چون برفت متربّد رفت. و گردنان چون علی قریب واریارق و غازی همه برافتادند، خوارزمشاه آلتونتاش مانده است که حشمت و آلت و لشکری دارد، اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند آنجا نشانده آید پادشاهییی بزرگ و خزانه و لشکر بسیار برافزاید.» امیر گفت: تدبیر چیست؟ که آنجا لشکری و سالاری محتشم باید تا این کار بکند. بوسهل گفت: سخت آسان است، اگر این کار پنهان ماند. خداوند بخطّ خویش سوی قائد ملنجوق که مهتر لشکر کجاتست و حضرتی و بخوارزم میباشد و بخون خوارزمشاه تشنه است ملطفهیی نویسد تا وی تدبیر کشتن و فروگرفتن او کند. و آنجا قریب سه هزار سوار حشم است، پیداست که خوارزمشاه و حشم وی چند باشند، آسان وی را بر توان انداخت. و چون ملطّفه بخطّ خداوند باشد، اعتماد کنند و هیچ کس از دبیران و جز آن بر آن واقف نگردد. امیر گفت: سخت صواب است؛ عارض تویی، نام هر یک نسخت کن. همچنان کرد و سلطان بخطّ خویش ملطّفه نبشت و نام هر یک از حشمداران ببرد بر محل و بوسهل اندیشه نکرد که این پوشیده نماند و خوارزمشاه از دست بشود و در بیداری و هشیاری چنو نیست، بدین آسانی او را برنتوان انداخت و عالمی بشورد. » پس از قضای ایزد، عزّ و جلّ، بباید دانست که خراسان در سر کار خوارزم شد، و خواجه احمد عبد الصّمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت این همه بجای خود آورده شود.
نهی بر فرق جان تاجی بری دل را به معراجی ز دو کونش برافزایی که سبحان الذی اسری
کتّانی گوید تصوّف خُلق است هر که برافزاید بخلق، اندر تصوّف، بر تو زیادت آورد.