بدکند. [ ب َ ک َ ] ( اِ ) رشوت و پاره. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). رشوت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ) : تا ببیند یک نظر دیدارشان روح قدسی جان به بدکند آورد.شمس فخری ( از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به بدگند شود.
معنی کلمه بدکند در فرهنگ فارسی
رشوت و پاره رشوت .
جملاتی از کاربرد کلمه بدکند
حال احمق به دوستیست چنانک بدکند با تو نیک پندارد
به نیکبختی تو هرکه دل ندارد شاد بنالد از غم و بر بخت بدکند نفرین