بدباطن

معنی کلمه بدباطن در لغت نامه دهخدا

بدباطن. [ ب َ طِ ] ( ص مرکب ) منافق و دورو. ( آنندراج ). بدفطرت. بدذات. بددل. ( ناظم الاطباء ). که بدکسان خواهد: عَوِر. خوش ظاهر بدباطن. ( یادداشت مؤلف ). طناقة؛ بدباطن گردیدن. ( منتهی الارب ) :
ز خاکساری بدباطنان فریب مخور
شود گزنده چو زنبور گشت خاک آلود.صائب ( از آنندراج ).

معنی کلمه بدباطن در فرهنگ عمید

بددل، بدذات، بدفطرت.

معنی کلمه بدباطن در فرهنگ فارسی

( صفت ) بد فطرت بد ذات مقابل خوش باطن .

جملاتی از کاربرد کلمه بدباطن

بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است گوشه از خلق جهان کردم کمین پنداشتند
ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت
هر که را همواری بدباطنان از راه برد سیل بی زنهار داند آب زیر کاه را