بدآمد

معنی کلمه بدآمد در لغت نامه دهخدا

( بدآمد ) بدآمد. [ ب َ م َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِ مرکب ) پیش آمد بد.بخت بد. سؤحادثه. مقابل نیک آمد، به آمد. ( یادداشت مؤلف ). بد آمدن. بد آمدن. پیش آمدن بدی :
چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت
هم او بدآمد خود بیند از بدآمد کار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278 ).از بعد آن ندانم چرخش کجا کشید
با واقعات حادثه کارش کجا رسید
در گفتگوی نفس طبیعت کجا فتاد
در جستجوی نقش بدآمد کجا دوید.( از مقامات حمیدی ).

معنی کلمه بدآمد در فرهنگ فارسی

( بد آمد ) پیش آمد بد بخت بد .

جملاتی از کاربرد کلمه بدآمد

بدآمد بد به سرو و مه ز قد و خد آن دلبر گر او بازارشان بشکست نشکسته است بازارش
چنین گفت باسرکشان غاتفر که مارا بدآمد ز اختر به سر
بکشتند او را بس از چارسال بدآمد بر ایرانیان بخت و فال
کر بدآمدت گهی، اکنون نیک آید کز یکی چوب همی منبر و دار آید
چو نیکی همچوروز و شب بدآمد مثل گوئی از این معنی تب آمد
در گفتگوی نفس و طبیعت کجافتاد؟ در جستجوی نقش بدآمد کجا دوید؟
گر دهان تلخی فرهاد بدآمد، شیرین خنده بر انجمن عشرت پرویز کند