معنی کلمه بحري در لغت نامه دهخدا
بحر و بر هر دو زیر فرمانش
بری و بحری آفرین خوانش.نظامی. || منسوب به بحرین را نیز گویند اگرچه بحرانی به این معنی صحیحتر است. ( ناظم الاطباء ). منسوب به بحرین و آن ضعیف است. ( منتهی الارب ).
- بنو بحری ؛ بطنی است. ( آنندراج ). بطنی از تازیان. ( ناظم الاطباء ).
- سندباد بحری ؛ نام قهرمان کتابی است. کتابی در نصایح و حکمت عملی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به سندباد شود.
- قشون بحری ؛ نیروی دریایی :
زین سپس بهر نگهداری دروازه هند
نیم میلیارد قشون باید بحری و بری.ملک الشعراء بهار.|| نام نوعی شمشیر از انواع چهارده گانه آن. ( نوروزنامه ص 85 و 86 ). || قسمی از چرغ و شاهین و شنگار. ( یادداشت مؤلف ). شاهین بحری یا یکی دیگر از جوارح طیور. و رجوع به کلمه آق سنقر در برهان قاطع شود.
بحری. [ ب َ ] ( اِخ ) ( ممالیک... ) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرةالدر زوجه الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمه اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 هَ.ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسله خود برافتاد. ( از طبقات سلاطین اسلام ). و رجوع به بحریه شود.