باهیبت. [ هََ / هَِ ب َ ] ( ص مرکب ) که هیبت دارد. مهیب : و مردمانی [ مردم بلغار ] دلیرند و جنگی و باهیبت. ( حدود العالم ).... ناحیتی است بسیاردرخت و باآبهای روان و مردم آنجا نیکورو و باهیبت اند. ( حدود العالم ). شداد با یک غلام رو به بهشت نهاد، چون آنجا رسید شخصی باهیبت دید ایستاده. ( قصص الانبیاء ص 15 ). تهیدست با هیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است.سعدی ( صاحبیه ).تهبیب ؛ باهیبت گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
معنی کلمه باهیبت در فرهنگ عمید
باشوکت، باشکوه، دارای شکوه و بزرگی.
معنی کلمه باهیبت در فرهنگ فارسی
( صفت ) دارای هیبت بامهابت باشوکت .
معنی کلمه باهیبت در ویکی واژه
imponente
جملاتی از کاربرد کلمه باهیبت
اگر چه کوه بود عقل همچو که بپرد ببین چه صرصر باهیبتست این باری
و از وی میآید که گفت: از بیت المقدس میآمدم به قصد مصر. اندر راه شخصی دیدم از دور باهیبت که میآمد. اندر دل خود تقاضایی یافتم که از این کس سؤالی بکنم. چون نزدیک من آمد، پیرزنی دیدم با عُکّازهای اندر دست و جبّهای پشمین پوشیده.
دل به جا دار در آن طلعت باهیبت او گر تو مردی که رخش قبله گه مردانست
پیر پر دستان باهیبت که کیوان نام اوست پاسبان بام ایوان تو باشد بنده وار
و اندر جمله هر که خواهد که تواضع بیاموزد، سیرت پیغامبر(ص) بباید دانستن و به وی اقتدا کردن: بوسعید خدری همی گوید که رسول(ص) ستور را علف دادی و شتر ببستی و خانه برفتی و گوسفند را بدوشیدی و نعلین بردوختی و جامه را پاره برزدی. و با خادم خویش نان و چون خادم مانده شدی از دستاس کردن، وی را یاری دادی و از بازار چیزی خردی و اندر گوشه ازار با خانه بردی و بر درویش و توانگر و خرد و بزرگ ابتدا کردی به سلام و دست فرا ایشان دادی و میان بنده و آزاد و سیاه و سپید اندر فرق نکردی و جامه شب و روز هر دو یکی داشتی و هر بشولیده و بر خاک آلوده ای که وی را به دعوت خواندی اجابت کردی و هر چه پیش وی نهادندی اگر چه اندک بود. حقیر نداشتی و طعام شب بامداد را ننهادی. نیکوخو بود و کریم طبع و نیکو معاشرت بود و گشاده روی بود بی خنده و اندوهگین بود بی ترش رویی، متواضع بود بی مذلت و باهیبت بود بی درشتی، سخی بود بی اسراف، رحیم بود بر همگان و تنگ دل بود، همیشه سر اندر پیش افکنده داشتی و به هیچ کس طمع نداشتی، پس هر که سعادت خواهد به وی اقتدا کند، و از این بود که حق تعالی بر وی ثنا گفت، «و انک لعلی خلق عظیم».