بازچیدن

معنی کلمه بازچیدن در لغت نامه دهخدا

بازچیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن. ( آنندراج ). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن :
عنقا شکار کس نشود، دام بازچین
کانجا همیشه باد بدست است دام را.حافظ. || گردآوردن. جمع کردن. فراهم کردن. دانه دانه و تک تک جمع کردن :
ز هر سو سپه بازچید اردشیر
پس پشت او بد یکی آبگیر.فردوسی.

معنی کلمه بازچیدن در فرهنگ عمید

۱. واچیدن، برچیدن.
۲. برداشتن، جمع کردن: عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ: ۳۰ ).
۳. گرد آوردن.
۴. تک تک جمع کردن.
۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.

معنی کلمه بازچیدن در فرهنگ فارسی

برداشتن

جملاتی از کاربرد کلمه بازچیدن

این معنی روشنست که علمِ شطرنج دانشوران و هنرپیشگانِ هندوستان نهاده‌اند که منشأ و منبتِ وجود شماست و موجبِ اشتهار شطرنج که در اقطارِ بسیطِ عالم ذکرِ آن همه جای گسترده‌اند ، آنست که واضعِ آن عمل باسرارِ جبر و قدر سخت بینا بودست و از کارِ تقدیرِ آفریدگار و تدبیرِ آفریدگان آگاه ، آنرا بنهاد و در نهادنِ آن فرا نمود که صاحبِ آن عمل با غایتِ چابک‌دستی و به بازی و زیرک‌دلی ، اگرچ رخی یا فرسی بر خصم طرح دارد ، شاید که بوقتِ باختن از آن حریفِ کند دستِ بد بازِ نادان بازئی آید که دستِ خصم را فرو بندد و در مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و بقایم ریختن نداند.
خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند.