بازداشتنی

معنی کلمه بازداشتنی در لغت نامه دهخدا

بازداشتنی. [ ت َ ] ( ص لیاقت )لایق حفظ و نگاهداری. || کسی که درخور بازداشت و توقیف است : و هر که بازداشتنی بود فرمود تا حبس کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 981 ).

جملاتی از کاربرد کلمه بازداشتنی

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ و اگر واپس داریم از ایشان عذاب إِلی‌ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ تا هنگامی شمرده لَیَقُولُنَّ خواهند گفت ما یَحْبِسُهُ چه چیز آن عذاب را باز می‌برد أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ آگاه باشد آن روز که بایشان آید لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ از ایشان بازداشتنی نیست وَ حاقَ بِهِمْ و فرا سرایشان نشیند ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۸) آنچه بر آن می‌خندیدند و افسوس میکردند بر آن.